🎀حکم عشق🎀
P3 اینقدر نپر ادامه خسته میشی آروم اروم 🤪🐾
بخون و لذت ببر و لایک کن تا منم لذت ببرم♥️
خب خب پارت قبل به شرط نرسید این پارت کمه😧🤪👇
___________________________________________________
به سمت ربکا رفتم و گفتم...
_ میشه امروز بیام خونتون
ربکا ی ابروشو انداخت بالا ولی بعد قبول کرد
برای اینکه بتونم برم به عمارت و اونجا کار کنم باید با ارشد عمارت حرف بزنم و اونم اجازه بده مطمئنم اجازه میده هلینا مادر ربکا دوست مادرمه ولی اگه بفهمه بدون اجازه مادرم دارم اینکارو میکنم قطعا نمیذاره برم ولی من باید تلاشمو بکنم
رسیدیم خونشون ربکا وارد اتاقش شد و لباسشو عوض کرد و رفت توی اشپرخونه رفتم پیشش
داشت قهوه درست میکرد
_ میگم مامانت اینجاست
_اره امروز زیاد حالش خوب نبود نرفت عمارت
_ میتونم برم ببینمش
_ باشه توی اتاقش طبقه ی بالاست راستی در اتاقش سیاهه نری بیای بگی ندیدم
خنده ای کردم و شصتی نشونش دادم و رفتم طبقه ی بالا در زدم و وارد اتاق شدم
خانم مارشال یا هلینا مارشال خانم پیری بود که از جوونی برای ارباب سابق و الآنم برای ارباب کار میکنه همه بهش اعتماد دارن وارد اتاق شدم روی صندلی کنار شومینه داشت کتاب میخوند
رفتم سلامی کردم و نشستم روی صندلی کتابش رو میبنده
_مرینت بلاخره به منم سر زدی
من از مادر ربکا خجالت میکشم قبل از اینکه دوست مادرم بشه بخاطر ی اشتباه کوچیک کلی بهش فحش دادم اگه میدونستم اینطور میشه اصلا اونکارو نمیکردم
_معذرت میخوام خانم
لحظه ای سکوت همه جارو فرا گرفت سرشو آورد بالا
_برای احوال پرسی نیومدی درسته؟
چطوری میتونیم بهش بگم من از مادرم اجازه نگرفتم اگه برم به عمارت اربابی ممکنه دیگه لوکا و خانوادم رو نبینم 🥺 وای خدا نمیدونستم باید چیکار کنم تصمیمم رو گرفتم من نمیتونم خانوادم رو تنها بذارم..... ولی.....
__________________________________________________
خب این پارت تموم شد 🐾
۱۵ لایک____25 کامنت🥺
شرطو کم کردم از پارت 4 داستان حساس میشه 🐯🤍