دیدار دوباره فصل دوم پارت ۱
ادامه لطفا
از خواب بلند شدم و رو تختم نشستم و به اینور اونور نگاه کردم به همین زودی ۳ سال گذشته و الان من ۱۸ سالمه اصلا تو این ۳ سال به کسی نزدیک نشدم خیلی ها سعی کردن باهام دوست بشن ولی من سعی کردم ازشون فاصله بگیرم نمیخواستم دوباره دوستامو از دست بدم امروز اولین روز مدرسه من بعد تابستونه از جام بلند شدم و دست و صورتمو شستم و لباسمو عوض کردم و اومدم بیرون الان جورج و فیلیکس ۸ سالشونه فیلیکس رو مخ ترین ادم روی زمینه ولی جورج اینجوری نیست ساکته و اروم فقط با زارینا دوست شدم زارینا یه دختر مهربون و خجالتیه وقتی بچه بوده پدرش از خونه پرتش میکنه بیرون و تو خیابون زندگی میکنه بعد پدرم پیداش میکنه و اونم اینجا کار میکنه الان هم تنها دوستیع که میتونم باهاش راحت باشم رفتم سر میز یکم صبونه خوردم و از خونه اومدم بیرون که جورجو جلو در دیدم که نشسته و داره به من نگاه میکنه رفتم پیشش و ازش پرسیدم
مرینت. چی شده؟
جورج. فیلیکس با دوستش رفت مدرسه منو نبرد من دوستی ندارم که باهاش برم مدرسه
مرینت. اشکال نداره خودم میبرمت پاشو ببینم
جورج. واقعا؟
مرینت. بله
جورج. باشه
با جورج به سمت مدرسه رفتیم جورجو به مدرسه رسوندم خیلی دیر شده بود بدو بدو رفتم سمت مدرسه توراه مدرسه بودم که یهو بایکی برخورد کردم و افتادم زمین برگشتم سمت اونی که بهش خورده بودم یه دختر با موهای بنفش که پایینش مشکی بود بلند شدم و رفتم سمتش و گفتم
مرینت. واقعا شرمنده لطفا بلند شین
. ممنون منم شرمندم
مرینت. ببخشید من شما رو جایی ندیدم؟
. نه من تاحالا شما ندیدم
مرینت. شما چند سالتونه
. من ۱۸ سالمه چطور
مرینت. شما تو مدرسه ما نیستین
. نه من اصلا مال اینجا نیستم
مرینت. میتونم اسمتونو بپرسم
. اسم من...
.
.
۱۲ لایک ۵ کامنت