لواشک حاجی P1 🍒

گلی با شلوار گلگلی🎀 گلی با شلوار گلگلی🎀 گلی با شلوار گلگلی🎀 · 1403/03/31 13:37 · خواندن 1 دقیقه

برو ادامه

 

+ شالتو بکش جلو دختر

نگاهی به حاج بابا کردم که مشغول مرتب کردن پارچه ها بود

_ شما که سرت پایینه از کجا دیدی شالم افتاده؟؟

+ من ده تا چشم دارم ، بکش جلو اون وامونده رو

به اجبار شالمو جلوتر کشیدمو موهامو مرتب کردم ، از عقاید و افکار قدیمی بابام بیزار بودم

+ نفس عزیزم من میرم تا مغازه آقا رسول ، اگه مشتری اومد راش بنداز تا بیام

_ باشه

بابا از مغازه بیرون رفتو وقتی مطمعن شدم که رفته ، شالمو از سرم در آوردم و پرت کردم روی صندلی

پنکه رو روی دور 3 گزاشتم و دکمه مانتومو باز کردم ، هوا خیلی گرم شده بود و عرق کرده بودم 
کش موهاهو باز کردم و دستی به موهای لختم کشیدم

پاچه های شلوارمم بالا دادم تا کمی خنک تر بشم
همونطور که داشتم حال میکردم با پنکه ، پسر جوونی وارد مغازه شد

یقه پیراهنشو تا زیر گلوش بسته بود و حس میکردم همین الاناس که خفه شه

سرشو پایین انداخت و گفت :
+ ببخشید حاجی نیستن؟؟

موهامو با کش بستم و گفتم:
_ نه نیستن. امری داشتین؟؟

+ بعله پارچه میخواستم

_ برای کجا؟

+ برای پردمون

تک خنده ای کردم و با شیطنت گفتم :
_ پرده خودتون؟ یا مادرتون؟

پسره که دو هزاریش جا نیوفتاده بود گفت :
+ مگه فرقیم میکنه؟؟

_ بعله صد در صد ، اگه برای خودتونه جنس نازک تر بدم بهتون . اگه برای مادرتونه ضخیم تر بدم

+ آهان ، برای مادرم هستش

_ برادر چرا زمینو نگاه میکنی؟؟ من اینجاما

نگاهشو از کف موزاییک های مغازه گرفت و چشم دوخت بهم 
اوووف لامصب عجب جیگری بود

 

شرط 15 لایک 15 کامنت