قلب خالی p15
...
چند روز بعد
روی کاناپه نشسته بودم
با اینکه چند روز گذشته ولی اصلا باورم نمیشد که لوکا این کار رو کرده اصلا برام قابل فهم نبود و باید دلیلی داشته باشه که این کار رو با برادرش کرده
تو ذهنم داشتم با خودم حرف میزدم که صدای لایلا رو شنیدم که باعث شد از افکار هام بیام بیرون
لایلا : آدرین آدرین نهار حاضره بیا
گفتم : الان میام
لایلا : باشه
از روی کاناپه بلند شدم و رفتم سرمیز
لوکا رو صندلی نشسته بود
رفتم روبه روی لوکا نشستم
همگی شروع به خوردن نهار کردیم
.....................
بعد تموم شدن نهارم از سرجام بلند شدم و گفتم اگه مشکلی نیست من برم اتاق و ممنون لایلا غذای خوبی درست کردی
لایلا : مرسی موشجونت
از پله ها بدو بدو رفتم بالا و در اتاق رو باز کردم و خودم رو روی تخت انداختم
خیلی دلتنگ مرینت بودم گوشیم رو برداشتم تا به مرینت زنگ بزنم
'مشترک مورد نظر خاموش میباشند'
هه گوشیش رو خاموش کرده
اون که میگفت کسی نداره پس کجا رفته بهتره برم دنبالش
لباسام رو عوض کردم و از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین اومدم سویچ ماشین رو برداشتم و رفتم
سوار ماشین شدم و روشنش کردم
بهتره برم شرکت ببینم شاید اونجا باشه
حرکت کردم
.....................
بعد نیم ساعت رسیدم ماشین رو پارک کردم و از ماشین پیاده شدم سریع وارد شرکت شدم
دیدم نینو داشت تو سالن شرکت راه میرفت زود رفتم پیشش و
گفتم : سلام نینو مرینت اومده اینجا
نینو : سلام آدری نه نیومده اینجا مگه چی شده ؟
گفتم : هیچی نشده اگه مرینت اومد اینجا زود بهم زنگ بزن
نینو : باشه
از شرکت بیرون اومدم و سوار ماشین شدم
آخه کجا میتونه رفته باشه
سرم هم خیلی درد میکنه جلو تر یه کافه هست بهتره برم یه قهوه بخرم
حرکت کردم
.......
وقتی رسیدم ماشین رو نگه داشتم و از ماشین پیاده شدم
وارد کافه شدم رفتم یه قهوه سوارش دادم وگفت دوستم میاره یه میز خالی دیدم رفتم نشستم داشتم به گوشیم نگاه میکردم که یه صدایی که شبیه صدای مرینت بود
گفت بفرماید آقا قهوه تون
وقتی سرم رو بلند کردم کسی نبود شاید رفته یا من توهم زدم آره من توهم زدم
وقتی قهوه ام رو خوردم بعدش یکم سرم خوب شد رفتم پول قهوه رو بدم که دیدم کسی که شبیه مرینت بود داشت سفارش میبرد برای یه میزی
اون شبیه مرینت نبود خود مرینت بود
رفتم حساب قهوه ام رو دادم و خواستم برم پیش مرینت که دیدم منم بدو بدو رفت منم پشت رفتم و گفتم: مرینت مرینت کجا میری لطفا یه لحظه وایسا به حرفام گوش کن
همه داشتن ما رو نگاه میکردن وقتی مرینت فهمید گفت : هیس ساکت شو و برو بیرون
گفتم : فقط یه لحظه به حرفام گوش کن
مرینت : گفتم که آقا برید بیرون اینجا ما آبرو داریم
گفتم : باشه پس بیرون منتظرت میمونم هر وقت شیفتت تموم شد باهم حرف بزنیم
مرینت : هه باشه فقط برید بیرون
از کافه بیرون رفتم
چند دقیقه ای بیرون کافه وایساده بودم و نور خورشید هم یه راست داشت به صورتم میخورد
رفتم داخل ماشین نشستم
مشغول بازی با گوشی بودم که دیدم مرینت از کافه بیرون اومد حتما شیفته تموم شده
زود از ماشین پیاده شدم و بدو بدو پیشش رفتم و گفتم : مرینت من معذرت میخوام فقط یه لحظه به حرفام گوش کن
بهم توجهی نکرد و به راهش ادامه داد
گفتم : چرا انقدر لجبازی میکنی چی میشه به حرفام گوش کنی
مرینت : من لجبازی میکنم فقط دارم راه خودم رو میرم آقای محترم
گفتم : اولش که من اسمم آدرین هست و دومش که من نام خانوادگی من آگرست هست و سومش که چرا بهم آقا میگی
مرینت : هم اسمتون رو میدونم هم نام خانوادگی تون رو و هم لزومی نمیبینم به شما آقا نگم
گفتم : باشه ولی یه لحظه به حرفم گوش کن
مرینت : باشه بگو
یه لبخندی زدم و شروع کردم به تعریف کردن تمام نقشه ها و کارهای لوکا
وقتی حرفم تموم شد مرینت گفت
مرینت : یعنی همه این کار ها سر لوکا هست
گفتم : آره
مرینت : تو گفتی و من باور کردم
گفتم : ببین تو مگه یه شب با لوکا برای دیدن یه خانم به بیرون نرفتید
مرینت : تو این رو از کجا میدونی
گفتم : بماند
مرینت : نماند بگو ببینم لوکا بهت گفته
گفتم : نه خودم اون روز صداتون رو شنیدم و یواشکی میخواستی از اتاق بیرون بری از صدات بیدار شدم
مرینت : خب
گفتم : خب که بازم بهم اعتماد نداری
مرینت : باشه بگیم حرفت درست ولی اون خانم دوست دخترت نبود
گفتم : نه بابا
مرینت : از کجا بدونم راست میگی
گفتم : چرا باید دروغ بگم
مرینت : باشه حرفتون رو باور کردم
گفتم : ممنونم که باورم کردی راستی تو چیزایی از لوکا میدونی که بهم نگفتی
مرینت : خب چیز عصبی نشی بهت میگم
گفتم : باشه عصبی نمیشم
وقتی مرینت شروع کرد به تعریف کردن با تعجب داشتم گوش میکردم
و فقط چیزی که متوجه شدم این بود که لوکا مرینت رو دوست داشت و برای همین میخواست بین من و مرینت دعوا بشه
یه آهی کشیدم و گفتم : حالا مرینت تو کجا زندگی میکنی
مرینت : بهت اعتماد کردم به این معنی نیست که باهات آشتی کردم
گفتم : چی
مرینت: هیچی شوخی کردم نزدیک های کافه یه خونه پیدا کردم و اونجا زندگی میکنم
گفتم : باشه میگم امشب رو اونجا بخواب اگه بیای خونه لوکا میفهمه ما آشتی کردیم
مرینت : باشه
گفتم : راستی مگه لوکا زن نداره و داره خیانت میکنه
مرینت : باشه من دیگه برم کاری نداری
گفتم: نه کاری ندارم مواظب خودت باش و راستی گوشیت رو باز کن شاید بهت زنگ بزنم
مرینت : باشه ولی نصف شب زنگ نزنی خوابم میاد
گفتم : باشه پیام میدم
مرینت : این خوبه خدافظ
گفتم : مواظب خودت باش بای
بعد از رفتن مرینت سوار ماشین شدم
فکر نکنم مرینت کامل باور کرده باشه به حرفام ولی به مرور حرفام رو باور میکنه بهتره دیگه برم ماشین رو روشن کردم
و حرکت کردم
♤____________♤
♤________________________♤
♤____________________________________♤
خب پارت 15 هم تموم شد
شرط : ۵۰ لایک و ۵۰ کامنت
و رستی ممنونم واسه حمایت هاتون
و واسه لایک و کامنت هاتون خیلی ممنونم ❤️
خدافظ