دختری عاشق شکنجه‌گر ♥️p1

𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 𝓐𝓶𝓪𝔂𝓪 · 1403/03/22 21:10 · خواندن 1 دقیقه

برای دیدن رمان بزنید ادامه ی مطلب

اسم:دختری عاشق شکنجه گر

پارت 1

#مرینت
سلام اسم من مرینت هستم 20 ساله 
من با پدر و مادرم زندگی میکنم و فقیر هستیم 
م:مامان من میرم لب دریا
س:باشه عزیزم مراقب باش
رفتم لب دریا خیلی آرامش بخش بود رفتم اونجا و نشستم بعد از چند دقیقه بعد دیدم چندتا سرباز دارن همه ی دخترای زیبا رو میگیرن تا خواستم فرار کنم یکی منو گرفت
سرباز:کجا شما هم با ما میای
م:کجا؟!! 
سرباز:میفهمی
که یهو یکی اومد جلوم اون یک پسر بود با چشم هایی سبز و موهایی طلایی اومد جلو گفت 
آ:اسمم آدرین هست و من صاحب این سرباز ها هستم
م:عه پس بگو منو ازاد کنن
آ:چه زبونی داری......سربازا ببریدش این مال خودمه
م:چی یعنی چی مال خودمه؟ 😳

بعد وارد یک جایی شدیم که دخترا رو توش میفروختن

(نویسنده:اسم اونجا رو یادم نیست😂)

مارو بردن جای آموزش که بهمون یک چیزایی یاد بدن راستش خودمم نمیدونستم چی کار قرار بکنیم😐
معلم:شما باید چندتا قانون رو رعایت کنید
1_بدون لباس میرید روی سکو ها حتا لباس ز.ی.ر 
2_صاف بدون حرکت اونجا می ایستید
3_به هر جاتون دست زدن هیچی نمیگید و اجازه میدید دست بزنن

معلم:همه فهمیدید
م:ولی من نمیخوام
معلم:چه بخوای چه نه باید انجام بدی حالا همه لباساشون رو در بیارن
لباسامون رو دراوردیم و رفتیم روی سکو ها دیدم یکی داره میاد سمت من و اون
.........