قلب خالی p14

𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 𝔄𝔶𝔩𝔦𝔫 · 1403/03/18 15:49 · خواندن 3 دقیقه

سلام بلاخره پارت جدیدی رو دادم 

 

 

                            از زبون آدرین 

 

با حرفی که مرینت بهم گفت دیگه نتونستم حرف بزنم و تنها چیزی که تونستم بگم : تو اشتباه میکنم مرینت 

مرینت : من اشتباه میکنم هه می‌بینیم 

بعد از اتاق خارج شد و در رو محکم بست 

خودم رو جمع جور کردم و از اتاق بیرون رفتم دیدم لایلا جلوی مرینت رو گرفته و میگه کجا میری و مرینت هم زود زود می‌گفت برو کنار بهت میگم برو کنار 

زود از پله ها پایین رفتم و از پشت دست مرینت رو گرفتم و گفتم :کجا میری کمی آروم باش 

مرینت: دلیلی نمیبینم به شما جواب بدم و دستم رو ول کن 

گفتم : باشه ول میکنم ولی لطفا بهم گوش کن 

مرینت: گوش کردم که اینجوری شد 

بعد مرینت لایلا رو اون طرف هل دادن و در رو باز کرد و رفت 

منم از پشت مرینت رفتم 

مرینت 

مرینت وایسا لطفا نرو 

تو حرفت رو زدی بزار من هم حرفم رو بزنم 

 

مرینت : دنبالم نیا فهمیدی 

گفتم : تا وقتی که به حرفم گوش نکنی دنبالت میام 

مرینت : باشه بیا ولی بدون که نه به حرفت گوش میکنم علاوه بر اون آبروت هم میبرم و هر چیزی که در موردت میدونم میگم 

گفتم: مگه تو چی میدونی 

مرینت : اگه میخوای میتونم با صدای بلند بگم تا همه بشنون 

گفتم : اول آروم باش بهم بگو چی شده بهت 

مرینت : چرا از خودت نمی پرسی و راستی دیگه نیا دنبالم اگه دوسم داری 

دستش رو جلو گرفت و یه تاکسی گرفت و سوار تاکسی شد و رفت 

چرا من کاری نکردم و گذاشتم بره چرا آخه یه آهی کشیدم و رفتم خونه 

لایلا و لوکا داشتن با چشم های گرد شده منو نگاه میکردن که لوکا گفت : چی شده آدرین 

هیچ جوابی ندادم و از پله ها بالا رفتم 

لوکا : آدرین خوبی؟ 

یه لبخند تلخی زدم و وارد اتاقم شدم روی تخت نشستم و چشم به کمد لباس مرینت افتاد بلند شدم و در کمد رو باز کردم لباس هایی که براش خریده بودم و حتی یکی شون هم بر نداشت در کمد رو بستم و روی تخت دراز کشیدم و بالش مرینت رو بغل کردم بوی مرینت رو میداد خیلی نگذشته از رفتنش ولی دلم خیلی براش تنگ شده بغضی به گلوم اومد سعی کردم جلوش رو بگیرم و گریه نکنم ولی نشد چند تا قطره از چشمم پایین اومد

از روی تخت بلند شدم و اشکام رو با دستام پاک کردم و از اتاق خارج شدم  از پله ها پایین رفتم تو حال فقط لایلا بود و اونم داشت به گوشی نگاه میکرد هیچ کس به خیالش هم نبود که مرینت رفت ولش کن ما باید مرینت رو بگردونم

 گوشیم کجاست شاید تو اتاق جا گذاشتم 

رفتم اتاق گوشیم رو از روی میز برداشتم میخواستم برم پایین که صدایی از اتاق لوکا و لایلا شنیدم خواستم اول بهش توجه نکنم ولی نشد و کنجکاو شد رفتم پشت در اتاقشون 

صدای لوکا بود و داشت میگفت《 از چیزی که فکر میکردم مرینت زود آدرین رو ترک کرد و رفت و نقشم هم به خوبی گرفت فقط قیافه آدرین موقع که وارد خونه شد دیدنی بود هاهاها الان میتونم با سادگی ادامه نقشم رو عملی کنم 》

صدای پاهای لوکا داشت نزدیک میشد یعنی داره میاد در رو باز کنه بدو بدو رفتم اتاقم و در رو بستم 

روی زمین نشستم و با خودم گفتم ' یعنی همش کار برادرم 

و هم خونم بود باورم نمیشه نقشه لوکا باشه اَه حالا باید چی کار کنم ' 

 

 

 ببخشید دیگه دیر پارت دادم خودتون میدونید وضع این ماه مون رو خب میدونم پارت کوتاهی بود و سعی میکنم پارت بعدی رو طولانی بدم و چون پارت کم بود لایک و کامنتش هم کمه 

۴۰ تا لایک و ۵۰ تا کامنت 

 

باااااای