دیدار دوباره پارت اول
بپر ادامه
لوکا: مرینت خواب بود تصمیم گرفتم این دفعه با یه روش خوب بیدارش کنم پارچ اب رو از توی یخچال برداشتم و سمت اتاق رفتم درو باز کردم و اروم رفتم داخل با صدای خیلی اروم گفتم
لوکا. مرینت مرینت عزیزم پاشو پاشو باید بری مدرسه (با صدای بلند تر گفتم) خودت بیدار نشدی
پارچ اب رو برداشتم و ریختم رو مرینت مرینت هم مثل برق گرفته ها بلند شد تو شک بود گفت
مرینت. چی چی شده مامان سکته کرده؟ خونه اتیش گرفته؟ چی شده؟ وایی ای وای مامان
مرینت: خواب بودم که یهو یچیزی ریخته شد روم یهو بلند شدم و لوکا رو دیدم هی گفتم چی شده هیچی نگفت رفتم بیرون ببینم مامانم زندس که یهو لوکا پهن زمین شد اولش فکر کردم داره گریه میکنه بعد که سرشو بلند کرد دیدم داره از خنده پس میوفته تازه ماجرا رو گرفتم رفتم سر یخچال ابمیوه ای که دیروز نخوردم رو برداشتم و رفتم تو اتاق ریختم رو سرش که خندش قطع شد سرشو اورد بالا وای الان میاد میزنه داغونم میکنه
لوکا. مگه مریضی چی بود این چرا زرده نکنه... این پیرهن مورد علاقمه
مرینت. حقته تا تو باشی دیگه اینجوری منو بیدار نکنی حالا برو بیرون
لوکا. نمیرم
مرینت. گفتم برو بیرون
لوکا. نمیرم
مرینت. میخوام لباس عوض کنم
لوکا. اشکالش چیه من داداشتم
مرینت. چه ربطی داره پاشو برو بیرون
لوکا. نمیرم
مرینت. باشه تو نرو من میرم
لوکا. باشه برو
مرینت. ملت داداش دارن ماهم داداش داریم
مرینت: رفتم تو اتاق لوکا لباس مدرسه مو پوشیدم بذارین خودمو معرفی کنم من مرینتم که ۱۳ سالمه من یه داداش بزرگتر به اسم لوکا دارم که ۱ سال ازم بزرگ تره منو به خاطر پدر نداشتن تو مدرسه مسخره میکنن بچه هایی که وضع مالیشون نسبت به من بهتره مسخرم میکنن از بین همه اونا یه نفر به من توجه کرد و باهام دوست شد الیا اون بهترین دختر تو زندگی منه البته بقیه از اون هم خوششون نمیاد اما به لطف اون دیگه کسی مسخرم نمیکنه یعنی کمتر مسخرم میکنن لباس مدرسه ما یه پیرهن سفید و یه کروات خاکستری و روپوش سرمه ای با دامن چاهار خونه ابی برا پسراهم همینه فقط شلوار دارن لباسم رو پوشیدم و اومدم بیرون صبحونه خوردم کیفم رو برداشتم و رفتم بیرون لوکا شیفت صبحه از ۶ تا ده منم از ۱۱ تا ۳ از خیابون رد شدم و الیا رو دیدم که پیش جولیکا وایساده الیا تا منو دید اومد سمتم جولیکا هم اومد
الیا. سلام مرینت نمیدونی چی شده
مرینت. چی شده؟
الیا. جولیکا خودت بهش بگو
مرینت. جولیکا چی شده؟
الیا. امروز تولد جولیکاس
مرینت. واقعا وایی تولدت مبارک عزیزم
جولیکا. ممنون مرینت
مرینت. جولیکا خوبی
جولیکا. اره فقط یاد پارسال افتادم که چار تایی جشن گرفتیم
الیا. جولیکا ولش کن او اگه دوستمون بود که نمیرفت
جولیکا. درسته
مرینت: ما قبلا گروه چار نفره بودیم من و الیا و جولیکا و کاگامی اما اون اومد گفت که از ما بدش میاد و دیگه نمیخواد با ما دوست باشه جولیکا خیلی سر این قضیه ناراحت شد چون کاگامی دوست چند ساله جولیکا بود من و الیا کلاس دوم باهم دوست شدیم و بعد کلاس چهارم با جولیکا و کاگامی هم دوست شدیم جولیکا یه داداش داره که اسمش ادرینه و دوست صمیمی لوکاس من هیچوقت ندیدمش اما اون جور که جولیکا و لوکا میگن موهای زرد و چشمای سبز که خیلی قشنگه من که ندیدمش ولی انقدر که لوکا و جولیکا گفتن هرکی ندونه فکر میکنه هروز دارم میبینمش خواستیم بریم داخل کلاس که کاگامی و کلویی رو دیدیم که رفتن داخل ماهم رفتیم و نشستیم
جولیکا. میگم بچه ها فردا میاین تولدم
مرینت. تولدت
جولیکا. اره
الیا. دیونه شدی؟
جولیکا. پس باشه
مرینت. معلومه که میایم تولد دوستمونه ها
جولیکا. واقعا؟
الیا. اره بابا مثلا دوستیما
جولیکا. خیلی ممنون بچها
الیا. تازه اینجوری داداشت هم میبینیم
جولیکا. ههههه
مرینت: کمی بعد معلم اومد و شروع کرد به درس دادن زنگ تفریح با الیا و جولیکا رفتیم نشستیم روی صندلی همیشگی و مشغول حرف زدن شدیم
الیا. بچه ها
مرینت. چیه
جولیکا. بله
الیا. اون کاگامی نیست
جولیکا. چرا داره میاد سمت ما
مرینت. ولش کنید ادامه حرفمونو بزنیم
جولیکا. راست میگید چند روز پیش ادرین یه گربه خریده
مرینت. گربه چه رنگی؟
الیا. من عاشق گربه هام چه رنگیه؟
جولیکا. مشکی با چشمای سبز که تو شب میدرخشه
الیا. وایی منم میخوام
کاگامی. سلام
جولیکا. میخوای بدمش به تو
کاگامی. سلام کردم
مرینت. فرمایش
کاگامی. راستش من اومدم بگم جولیکا تولدت مبارک
جولیکا. خب که چی برو
کاگامی. یعنی چی ما باهم دوستیم
جولیکا. دوست بذار یه چیزی بهت بگم خانوم کاگامی من دوست تو نیستم و نخواهم بود
کاگامی. ولی جولیکا تو منو به اینا فروختی
جولیکا. اینایی که داری میگی یچی دارن که تو نداری اونم معرفته تو هم منو به کلویی فروختی
کاگامی. جولیکا چی میگی تو
جولیکا. لطفا از این جا برو
کاگامی. نمیرم
جولیکا. بچها بریم
کاگامی. جولیکا
مرینت. جولیکا خوبی؟
جولیکا. اره
الیا. تاحالا ندیدم اینجوری صحبت کنی
جولیکا. ولش کن مهم نیست
مرینت. راست میگه برو فکر کن کادو چی بخری
الیا. از قبل فکر کردم
مرینت. چی
الیا. نمیگم
جولیکا. فردا میفهمیم
مرینت: رفتیم تو کلاس معلم داشت در باز شد مدیر بود پشت سرش یه دختر با مو های زرد کوتاه پوست سفید سرش پایین بود چشماش دیده نمیشد
مدیر. سلام بچه ها این دختر تازه به مدرسه ما اومده خودتو معرفی کن عزیزم
دختر. سلام من رزم امیدوارم بتونیم دوستای خوبی باشیم
معلم. خوش اومدی رز برو پیش جولیکا بشین اونجا
جولیکا: رز اومد پیش من نشست و مدیر رفت و معلم ادامه درسو داد روبه رز گفتم
جولیکا. سلام رز من جولیکام
رز. خوشبختم جولیکا منم رزم
جولیکا. زنگ تفریح معلم به من گفت مدرسه رو به رز نشون بدم و بهش بگم درسا کجاست رفتم پیش رز و بقیه
جولیکا. رز بزار دوباره خودمو معرفی کنم من جولیکام این مرینته و این یکی الیاس دوست داری با ما دوست بشی؟
رز. باهاتون دوست بشم معلومه که اره
مرینت. رز به گروه ما خوش اومدی
الیا. امیدوارم دوستای خوبی باشیم
رز. منم همینطور
جولیکا. بچها بیاین مدرسه رو به رز نشون بدیم
مرینت: کل مدرسه رو به رز نشون دادیم با همه بچه ها اشنا شد درمورد کار هایی که میکنیم به رز گفتیم جولیکا هم ماجرا کاگامی رو تعریف کرد تا بدونه کیه زنگ اخر خورد وسایلمو جمع کردم و سمت در رفتم که...
.
.
.
پارت بعد ۵💬۱۰❤