پسر عمو💞 part⁴

𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 𝒢☠𝓁𝒾 · 1403/03/05 16:31 · خواندن 4 دقیقه

سلام ادامه 

 

مرینت: با حرف نینو خوشکم زد خیلی ترسیدم اگر امشب بلای سرم بیاره چی اگر دخترانه گیمو ازم بگیره چی  با تردید روی یک میز چهار نفره نشستیم بعد چند دقیقه یه پسر دیگه هم  اومد کنار نینو نشست نینو هم ماها را باهم آشنا ساخت بعد یه ربع مشروب آوردند من نخوردم ولی آلیا دوتا لیوان خورد و مست شد پسره که اسمش جک بود با آلیا رفتن که برقصن منم همون جا  نشستم که نینو گفت 

 

نینو: تو مشروب نمی خوری خوشکله ؟؟ 

مرینت: ( با بد اخلاقی) نه نمیخوام 

نینو: عه این طوری نشد که بیا یکم بخور 

 

راوی

نینو میخواست به زور  مشروب به خورد مرینت بده که مشروب همش روی لباس مری ریخت مرینت با عصبانیت بلند شد رفت دست شویی که لباسش را تمیز کنه نینو هم از این فرصت استفاده کرد و دنبال مری رفت 

 

توی دست شویی

 

مرینت: پسری احمق اصلا به حرف آدم گوش نمی کنه میگم نمیخوام الکی گیر میده آلیا احمقم مسته که با هم میرفتیم‌خونه 

داشتم با خودم غر غر میکردم که در دستشویی باز شد نینو اومد تو گفتم 

ببخشید این جا دست شویی زنونه ست راهو اشتباه اومدید 

نینو: ( با لحن شیطانی و منحرفی ) آره میدونم ولی یه خوشکل توی دست شویی است که باید یه کارای باهاش بکنم 

مرینت: چشمام گشاد شد فهمیدم منظورش چیه هولش دادم میخ استم که فرار کنم ولی محکم از پشت بغلم کرد 

 

نینو: امشب نمی زارم از دستم در ری 

مرینت: ولم کن عوضیییییییی کمک یکی کمک کنه 

نینو: الکی کمک ، کمک نگو چون صدای آهنگ آنقدر بلنده که هیچ کی صدای ت. را نمی شنوه 

 

راوی

نینو مرینت را به یکی از اتاق ها برد پرتش کرد روی تخت دکمه های لباساش را باز کرد لباسش را کلا از تنش در آورد شلوارشم همین طور رفت سمت مرینت اول یه نگاه هیز و منحرفانه به مری کرد بعد روش خیمه زد پا های مری را با پاهاش قفل کرد که تکون نخوره 

 

مرینت: اصلا نمی تونستم تکون بخورم سرشو آروم آروم پایین آورد لبامو به یه حالت چندشی میبوسید خیلی کوشش کردم که نزارم زبونشو وارد دهنم کنه ولی اون موفق شد زبونمو گاز گرفت رفت سمت گردنم اون با بوسه های خیس گردنمو کبود کرد زیپ لباسمو داد پایین میخواستم لباسمو از تنم بیاره بیرون که صدای شکستن یه چی اومد اون آلیا بود که با گلدون زده بود به سر نینو سری از جام بلند شدم با آلیا از پارتی اومدیم بیرون آنقدر دویدیم که دیگه نفسمون بالا نمیومد بهش نگاه کردم گفتم 

مرینت: حالت خوبه 

الیا: آره آره خوبم توچی 

مرینت: منم خ بم 

الیا: باشه باید بریم خونه هامون 

مرینت: باشه پس خدا نگهدار 

الیا: بای 

 

راوی: مرینت میره خونه میبینه که همه خوابن کفشاشو در میاره که کسی از خواب بیدار نشه آروم میره توی اتاق خود میبینه که فلیکس روی تختش لم داده 

مرینت: ت. این جا چی غلطی میکنی ؟؟؟ 

فلیکس: اومدم اتاق زنم کدوم مشکلی هست؟؟ 

مرینت: زنت هه داری خواب میبینی ؟؟ 

فلیکس: نه بیدارم اون تویی که خوابی 

 

راوی: فلیکس از روی تخت بلند میشه میره سمت مرینت بهش میگه 

فلیکس: امشب آخرین شبی هست که تو دیر میایی خونه مرینت: باز می‌بینیم 

فلیکس: با کی داشتی خوش میگذروندی ؟؟ 

مرینت: چی با هیچ کی 

فلیکس: ولی اون کبودی گردنت یه چی دیگه میگه 

مرینت: گم شو از اتاقم بیرون نمی خ ام بیبینمت 

فلیکس: باشه شب بخیر 

مرینت: این چش شده بود چرا داشت اون طوری حرف می‌زد به هر حال به جهنم 

 

فردا👇

مرینت: از خواب پاشدم رفتم حموم لباس پوشیدم رفتم پایین 

 

 

لباس مرینت👆

همه گی مشغول صبحانه خوردن بودن که یهو یادم اومد که گردنم کبوده وای خدا دوباره بدو بدو رفتم اتاقم یه چسپ زخم برداشتم زدم روی کبودی رفتم پایین به همه سلام کردم همه خیلی خوشحال بودن و میخواست یه چی به مه هم بگن که بابام گفت 

بابای مرینت: دخترم ما همه مون تصمیم گرفتم که ........

 

مرینت: با حرفی که بابام زد چشمام گرد شد نه امکان نداشت 

 

پارت بعدی منحرفیه داغ ♨️🔥💦

از این به بعد همه پارت ها رمز داره 💦🔥♨️

شرط پارت بعدی 

55 کامنت💬

30 لایک❤️

 

باییییی❤️❤️