خاطره خنده دار

اناهیتا اناهیتا اناهیتا · 1403/03/04 19:07 ·

برو ادامه 

تابستون بود و خونه مامان بزرگم بودیم من داشتم با گوشیم بازی میکردم که یهو خروس همسایه روبه رویی مامان بزرگم اینا اومد تو خونه رفت تو حموم منم به مامان بزرگم گفتم اومد انداختش بیرون دوباره اومدیم برگردیم که دوباره اومد داخل رفت توحموم مامان بزرگم خاک اندازشو برداشت خروسه رو پرت کرد بیرون اون موقع تابستون انقدر گرم بود که دیگه خروسا هم میخواستن برن حموم دوش بگیرن