ارباب بردگی 🔗⛓️ پارت سوم

ʍǟֆȶɛʀ ʍǟֆȶɛʀ ʍǟֆȶɛʀ · 1403/03/02 21:09 · خواندن 2 دقیقه

وای وای سوختم 😱🥵. چقدر پستم داغه 🔥😁💯. بپرید ادامه 😊🤗😉.

 

 

 

دوروتی :

خواستم چیزی بگم که یه مرد هیکلی زشت سیاهپوست دستمو گرفت و منو برد و پرت کرد تو یه اتاقی خودش رفت بیرون و درو قفل کرد .

از رو زمین بلند شدم و با مشت زدم تو در . 

بلند داد زدم : کجا رفتی مرتیکه چاقال . اینجا دیگه چه خراب شده ایه ؟

خیلی عصبانیم . به چه جرعتی منو دزدیدن ها ؟

هی داد و فریاد کردم و آخر خسته شدم و نشستم جلوی در تا اینکه تازه فهمیدم این همه مدت چند تا دختر و پسر دیگه هم پشت سرم بودن .

یه دختر مو قرمز اومد سمتم . گفت بهتر شدی ؟

گفتم : تو اینجا چیکار می‌کنی ؟

گفت : دوک ما ها رو هم دزدیده 

گفتم : دوک کیه ؟

گفت : رعیسمونه 

گفتم : قضیه چیه ؟ من چرا اینجام ؟

گفت : ما هممون تو پرورشگاه بودیم که این مرد اومد تعدادی از مارو انتخاب کرد و یه محدوده سنی برامون مشخص کرد .

گفتم : محدوده سنی چیه ؟

گفت : ینی اینکه اون مرد یه مدت زمانی رو برامون تعیین کرد که اگه به اون سن برسیم باید بعنوان برده فروخته بشیم . صاحبامونم یازده ساله که معلومه . رعیس دو سال دنبال تو بود و الان که هممون رو پیدا کرده فروخته میشیم .

 

وای خدا این فقط یه خوابه این فقط یه خوابه. می‌خوام بیدار شم .

دستامو گذاشتم رو سرم و گفتم دروغ میگین . من یتیم نیستم .

حس کردم دست یه نفر رو دستمه . سرمو آوردم بالا ک دیدم یه پسر جذاب بالا سرمه . 

گفتم : تو کی هستی . حتما با اونایی آرهههه ؟

پسره گفت : نه . منم بعنوان برده می‌خوان بفروشن

گفتم : اسمت چیه ؟

گفت : اسمم کامیلو عه . من........

می خواست یه چیزی بگه که در باز شد و .......