رمان قلبی از تاریکی ۱
من این پارت رو گذاشتم پارت هدیه بود
اما از این کار ها دوباره نمیکنم
بپر ادامه
خب زمان قدیم وقتی والیرا کوچیک بود خودش داره میگه وکلا این پارت مال زمان قدیم والیرا هس
والیرا=ما خانواده خیلی پولداری نبودیم توی یک شهری زندگی میکردیم که بیشترشون ادم ها پولدار و مغرور بودن ادم هایی که فقیر بودن هم از پولدار ها حمایت میکردن چون بهشون نیازمند بودن اما پدر من اینطور نبود اون میگفت باید ادم ها باید بهم دیگه کمک کنن
چند روز بعد
والیرا=یکی از اون خانواده های مهم مه خیلی هم پولدار بود یک پسر داشت که قیافه خوبی داشت
بچم کراش زد😅🤣
صحبت پدر و مادر والیرا
پدر والیرا=یکی از همون خانواده های پولدار میخواد والیرا رو بخره برای خدمتکاری
چون خشگله و گفت اگر قبول نکنیم خانواده مون رو میکشه
مادر والیرا=نمیشه والیرا رو از شهر ببریم بیرون
پدر=نه جایی نداره والیرا بره پس والیرا رو میدیم و ازش یواشکی مراقبت میکنیم
از الان به والیرا میگیم وال
وال=دیدم مادرم اومد توی اتاقم
مادر=دخترم وسایلت رو جمع کن میخوایم یک جایی بریم
وال=می خیلی خوشحال شدم و رفتم بیرون اما پدر و مادرم وسایل رو جمع نکره بودن
وال=چرا وسایلتون رو جمع نکردید
مادر=دخترم توی تنها میری
وال=برام عجیب بود یک چشم گفتم و رفتم توی اتاقم
چند روز بعد
پدر=دخترم میخوام ببرمت جایی که قبلا بهت گفتیم
وال=منم خوشحال شدم وسایلم رو چند روز پیش جمع کرده بودم رفتیم و رسیدیم به یک باغ که پر از گل بود خیلی قشنگ بود وقتی کنارم رو نگاه کردم دیدیم پدرم نیست و یک خدمتکار اومد و بهم گفت .....
خب این پارت هدیه بود برای پارت بع ۲۰تا لایک و ۱۰ کامنت
پارت هایی بعد ...... میشه
نکته:این مال زمان قدیم نیست مال گذشته والیرا هس پس خیلی قدیمی نیست