دلبر فسقلی ارباب❤️ فصل دوم part¹
سلام ادامه
5سال بعد 👇
آهورا: توی اتاقم روی تخت نشسته بودم داشتم به عکس آهو نگاه میکردم 5 از مردن آهو گذشته اگر الان زنده بود 18 سالش میشد توی افکارم بودم وقتی به خودم اومدم دیدم که صورتم خیس اشکه اشکامو پاک کردم از اتاق رفتم بیرون دیدم که مامانم توی حال نشسته بود سلامی کردم که پرسید ......
مامان اهورا: کجا میری پسرم
اهورا: میرم یکم قدم بزنم
مامان : امشب منتظرته
اهورا: مامان من 5 ساله که هر شبمو با یکی میگذرونم تا یکم حالم بهتر شه ولی حالم بدتر میشه همش جلوم چهره ناز آهو میاد انگار دارم بعد مردنش دارم بهش خیانت میکنم .....
نویسنده: هعیییی اهورای بی چاره هعیییی زدم بیوه اش کردم 😂😂🤧🤧🤧
مامان: نه پسرم تو به آهو خیانت نمی کنی باشه فقط امشبو امشبو واس خاطر من هوم مطمئنم کسی را میبینی که توی این همه سال ندیدیش ....
اهورا: باشه میرم امشب میرم
راوی قاتلتون 😂🤧
اهورا از عمارت زد بیرون رفت توی جنگل رسید به کلبه که آهو را 5 سال پیش برده بود اون جا وارد کلبه شد روی به داخل کلبه نگاه کرد بازم بازم خاطرات آهو یادش اومد روی زمین نشست زد زیر گریه اون بدون آهو داشت می مرد آنقدر گریه کرد که عین بچه 7 ساله روی زمین خابش برد
تمام شد
پارت بعدی هم طولانی ،هم هیجانی ، و هم منحرفی
🤧🤧
شرط پارت بعدی 40 کامنت 20 لایک
باییییی😢😢😢