بادیگارد زورگو p4🧛🏻♀️
ایا ادامه را میخواهی؟ 🏃♂️
اگر میخواهی بزن بر روی ادامه ی مطالب فرزندم🤡
#پارت_4
بادیگارد زورگو 📼🖤➜
•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•
تار میدیدم و همه چیز نامفهوم بود..
بااشاره ومچاله کردن پلکم به مرد فهموندم که نمیتونم واضح ببینم
_ اگه همه چیز رو تار میبینی نترس، عادیه.. استرس نداشته باش کم کم درست میشه
کلافه درحالی که سرم داشت منفجر میشر چشمام رو بستم که سریع گفت:
_ نه چشمات رو نبند، نخواب
توجهی نکردم که ضربه ی آرومی به گونه زد و گفت:
_ خسته نشدی انقدر خوابیدی؟ بیدار شو
اخمام رو تو هم کشیدم و چشمام رو باز کردم و دوباره با دقت به اطراف نگاه کردم.
اینبار همه چیز یکم واضح تر شده بود و کمتر تار بود اما هنوز هم نمیتونستم درست ببینم و این اعصابم رو به هم میریخت...
لبهام خشکِ خشک بود و برای همین نمیتونستم حرف بزنم اما بخاطر تشنگی شدیدی که یکهو به سراغم اومد
دهنم رو باز کردم و زیرلب گفتم:
_ آب!
_ چی؟
گوشش رو به صورتم نزدیک کرد که دوباره با هزارجون کندن دهنم رو باز کردم و اینبار یکم بلندتر گفتم:
_ آب
_ آب میخوای؟
چشمام رو به نشونه ی تایید باز و بسته کردم که لبخندی زد و گفت:
_ الان نمیتونی آب بخوری اما بهت قول میدم که اگه به حرفایی که میزنم گوش بدی، فورا میگم واست آب بیارن
دوباره اخمام رو توی هم کشیدم که بلند تر خندید و گفت:
_ چه دختر بداخلاقی هم هستی، انقدر اخم نکن
بدون اینکه عکس العملی نشون بدم بهش نگاه کردم که گفت:
_ خب میتونی حرف بزنی؟
•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•
📓