صیغه اجباری🍷🤍 ❸:𝖕𝖆𝖗𝖙
برای مشاهده رمان به ادامه مراجعه کنید ❤️❤️
عه حسابی دیر دادم معذرت امتحاناته دیگه 😒😂❤️
هر کس ی خاطره از امتحانات داره 😐 منم. یکی از اون کسام 😁
░░░░░░░░░░░░░░☯░░░░░░░░░░░░░░░░
بدنمو از روی زمین کندم و بلند شدم : برای چی اومدی اینجا
ادرین: فقط برات قهوه اوردم همین
دستشو روی میز کشید و لیوان قهوه رو برداشت به سمت من اومد
و
مقابلم ایستاد
لیوان قهوه رو مقابلم گرفت : نکنه از قهوه خوشت نمیاد
دستمو محکم به لیوان زدم لیوان محکم به زمین افتاد و
هزار تیکه شد
_ میدونی مشکل چیه.؟
انگشت اشارمو به سمت سینش گرفتم و ادامه دادم : من از تو خوشم نمیاد
بند دستمو گرفت و به سمت خودش کشید
ادرین: میدونی برای چی تورو از بین اون همه دختر تو دانشگاه انتخاب کردم
دست از تقلا کردن برای ازادی دستم کشیدم و با تعجب بهش خیره شدم
دستمو ول کرد و صورتشو نزدیک صورتم آورد و کنار گوشم زمزمه کرد : چون تو بلد نیستی به خواسته ی پدرت نه بگی
صورتش رو بالا گرفت و با اعتماد به نفس چشمک زد
دستمو بالا بردم تا بهش سیلی بزنم
دستمو تو هوا گرفت و هولم داد سمت دیوار
به دیوار خوردم و اون مقابلم کنار دیوار گیرم انداخت
_ از اتاقم برو بیرون.. لطفا
سرمو پایین انداختم و ترجیح دادم چیزی نگم
دستشو زیر چونم گرفت و صورتم رو بالا آورد نگاهی به لب هام انداخت بعد نگاهش رو به چشمام زد و
بدنشو به بدنم نزدیک کرد دستش رو روی لب هام کشید
صورتشو نزدیک آورد که یهو در اتاق باز شد(صد حال😐😂) ادرین زود ازم. جدا شد ولی دستمو محکم با دستش گرفته بود
سابین: مزاحم که نشدم ( نه بابا شما مراحمی 😂)
ادرین دستمو ول کرد و برد لای موهاش : ن اصلا ما فقط داشتیم باهم حرف میزدیم
مادرم دو لیوان قهوه رو روی میز گذاشت : صدای شکستن چیزی اومد حدس زدم که لیوان قهوه ای باشه که با خودت اوردی
ادرین: ببخشید حواسم نبود
مادرم با لبخند جوابشو داد ادرین ی لیوان رو برداشت و از اتاق خارج شد
پشت سرش نفس عمیقی کشیدم و نشستم روی تخت
مادرم در اتاق رو بست و کنارم نشست : خب نظرت چیه.؟
_ روی حرفم هستم ن بخاطر اینکه میدونم داخل دانشگاه با چه ادمایی میگرده
بلند شدم و به سمت میز رفتم و روی صندلی نشستم دستم رو روی لبه های لیوان کشیدم و برش داشتم : فقط بخاطر اینکه قراره صیغه باشم نه عقدی قراره موقت باشم نه دائمی
نفس عمیقی کشید و پشت سرش از روی تخت بلند شد : تو که یادت نرفته پدرت مقدار زیادی پول به اقای اگرست بدهکاره
لیوان رو به لب هام چسبوندم و با سرعت نیمی از قهوه تلخ رو سر کشیدم : نه اصلا
سر موافق تکون داد و به سمت در اتاق رفت مجددا برگشت و نگاهی بهم انداخت : ًًًًًًّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّّ تا فردا هرکاری دوست داری بکن بعد اون تو در اختیار ادرین و خانوادش هستی
پشت بند حرفش صدای بسته شدن در رو شنیدم
محتاطانه لیوان رو روی ظرفش گذاشتم و دستمو جلو دهنم
بعد اون فقط خیسی چشمام و صدا قلب ناراضیم رو میشنیدم که منطق قبولش نمی کرد...
3008 کاراکتر ❤️
زیاد بود نه ❤️
چند فوش به سابین بدین که نذاشت صحنه ادرینتی بشه منم دلم خنک شه 😂
راستی کاور چطوره..؟
پارت بعد : پیش به سوی عشقی که وجود ندارد💔🩹
شرط:۳۵ لایک ۶۵ کامنت
فکر کنم اخرای پارت بعد منحرفی باشه ❤️👍
بای کیوتی 🐾❤️