دلبر فسقلی ارباب❤️ part ⁹
سلام ادامه مطلب
زمان دزدیده شدن آهو 👇
شب :
آهو : خواب بودم احساس کردم که یکی پتو را از روم کنار زد فکر کردم خواب دیدم چشمامو باز نکردم بعد چند دقیقه تخت بالا و پایین شد یهو کار ارباب آهورا یادم اومد نکنه میخواد از خواب بودن من استفاده کنه کاری باهام بکنه چشمامو باز کردم دیدم که یک مرده که کلاه و عینک مشکی داره بالا سرم وایستاده خیلی تر سیدم میخواستم که چیغ بکشم ولی یک دستمال جلوی دهنم گذاشت منم دیگه نفهمیدم که چی شد وقتی که چشمامو باز کردم دیدم که توی یک اتاق بزرگ استم از جام پاشدم رفتم سمت در میخ استم بازش کنم ولی قفل بود به اتاق نگاه کردم اتاق بزرگی بود با کاغد دیواری های صورتی اتاق پُر از عروسک های خوشکل بود میخ استم در رو بزنم که کی منو این جا آورده که در باز شد ....
ناشناس : عه عروسکم بیدار شدی از اتاقت خوشت اومد چطوره هوم ؟؟
آهو: تو کی هستی از نون من چی میخای حالا چرا کلاه توی سرته و چرا آنقدر صدات آشناست ؟؟
ناشناس : اوه اوه اوه تو چقد سوال میپرسی عروسکم تو صبر داشته باش به زودی میفهمی..
آهو: من نمی خام چیزی را بفهمم میخوام که برم و آلان میرم ....
میخ استم از کنار مرده رد شم که دستمو محکم گرفت با یک حرکت از زمین بلندم کرد داد زدم ...
داری چی کار میکنی ولم کننننن کمک یکی منو نجات بده ارباب آهوراااااا کمک کنین ( با گریه)
ناشناس: آروم باش عزیزم آروم کی توی تولدش گریه میکنه ؟؟
آهو: تو از کجا میدونی که امروز تولدم است تو کی هستییییی؟؟؟
ناشناس: خب میدونم دیگه من میرم تو این لباس ها رو بپوش بعد با هم میریم که کادوت را نشونت بدم اوکی
آهو: هیچی نگفتم اون مرده هم رفت منم لباس های را که توی کمد بودو پوشیدم خیلی خ شکل بود بعد چند دقیقه اون مرده با یک زنه اومد تو به زنه گفت که موهامو درست کنه اون زنه هم منو روی سندلی نشود موهامو درست کرد خیلی خوشکل درست کرده بود بعد مرده گفت..
ناشناس: خب آماده ایی بریم پایین ؟؟
اهو: شما میخاین منو بکوشین خواهش میکنم منو نکشین لطفا..
ناشناس: عزیزم نمی خ ام بهت آسیبی بزنم بیا بریم
آهو: با ترس قدم برداشتم رفتیم پایین دیدم که اون جا یک کیک تولد است اون مرده هم منو برد سمت کیک شمع ها رو روشن کرد گفت که اول آرزو کنم بعد فوتشون کنم منم فوت کردم بعد یک چاقو داد دستم بعد یک دستش رو گذاشت روی دستم کیک را برش داد گفت...
ناشنا: حالا وقت اینه که کادوت را بیبینی ..
آهو: به من یک دوچرخه خیلی خوشکل کریده بود من خیلی دوچرخه را دوست داشتم ولی هیچ وقت سوار دوچرخه نشدم پرسید؟؟؟
ناشناس: دوچرخه سواری بلدی؟؟؟
آهو: آره بلدم ...
نویسنده: هعییی ولی منی که دوچرخه سواری بلد نیستم 😂🥴😔 اشکال نداره راننده گی که بلدم 😃🥴
ناشناس: خوبه پس بریم توی حیات یکم بازی کنیم
آهو: اوهوم
راوی راننده تون 😂
هر دو میرن طرف حیات بعد نیم ساعت بازی کردن میخوان که برن دوباره توی خونه که آهو پاش گیر میکنه به سنگ و میوفته زانو هاش هر دو زخمی میشن که آقای ناشناس میاد اونو از زمین بلند میکنه میبره تش توی اتاقش
ناشناس : حالت خوبه عزیزم
آهو: آ... آره خوبم یک خواهشی ازت دارم
ناشناس: بگو چی شده
آهو: قول میدی هر کاری بگم میکنی ؟؟؟
ناشناس: آرا قول میدم حالا بگو:
آهو: کلاه و عینکتو بردار که بیبینم کی هستی
ناشناس: باشه میخوای منو بیبینی بیبین ولی اینو بدون که نمیزارم دیگه پیش آهورا بمونی
آهو: تو ارباب آهورا را از کجا میشناسی ؟؟؟
ناشناس: الان میفهمی
آهو: اون مرده از جاش بلند شد اول کلاه شو از سرش برداشت بعد عیتکشو با دیدن اون چشمام گرد شد
اون شخص ........
تمام شد
این پارت شرط نداره
فردا میدم پارت بعدی رو
❤️👋❤️👋❤️👋❤️👋