نظافتچی گریان🩶P2/P3

†ÐįŊä† · 16:52 1403/02/08

ممنونم بخاطر حمایتتون و اینکه دوتا پارت دادم چون حمایتا زیاد بید🩷✨

 

رفتم خونه و ولو شدم رو تخت........

بیب بیب!!!!بیب بیب!!!!بیب بیب!!!!

چشمامو باز کردم  و آلارم گوشیمو خاموش کردم.ساعت ۷ بود.بلند شدم تا با آرامش برم تست فرانسوی درست کنم که چیزی یادم افتاد.....

واییییی خدایااا چجوری فراموش کرده بودمممممم؟؟؟؟؟

امروز باید خونه رو تخلیه میکردم😭😭

خدارو شکر وسایلام تو جعبه بسته شده بود.تخت و کمد و چیزای دیگه واسه صاحب خونه بود.پس باید راحت جعبه هارو می‌بردم بیرون و خونه رو تمیز میکردم.آخیش خیالم راحت شد.باید ساعت ۱۴ خونه رو تخلیه میکردم.رفتم تست فرانسویمو درست کردم و شروع کردم به خوردنش.وقتی تموم کردم صبحونه رو ، برای خودم چای ریختم و یه روزنامه برداشتم.روزنامه رو خوندم و چای ام رو خوردم.چنددقیقه بعد نگاه ساعت کردم ۷:۴۵ 

خوبه . دستمال و شیشه پاک کن برداشتم و شروع کردم به تمیزززکاریییی!

وقتی تموم شد کمرم درد گرفته بود و دستام گزگز میکرد.نشستم رو مبل و دوباره به ساعت نگاه کردم:۱۱:۰۰

خوب دیگه راحت شدم.فقط یه کار مونده

اونم اینکه برم خونه ی آدرین و کارم رو شروع کنم.پوفففففف جعبه هارو برداشتم و بردم گذاشتم تو حیاط.کیسه رو برداشتم و آدرسو بیرون آوردم.اهع...میدونستم بچه پولداره و منطقه بالا زندگی می‌کنه نه مثل من بدبخت...

پس راهشون دور بود.ولی من هیچ ماشینی نداشتم.پول تاکسیم......

البته یکم.....پول پس انداز دارم.....اگه پیاده برم پام به فنا می‌ره پس.....باید پولو بدم!

زنگ زدم به تاکسی و رفتم لباس کارم رو پوشیدم.روش یه کت بلند داغون پوشیدم که خیلی مشخص نباشه.ایشششش چقد جلوش باز بود.مشکل بعدیش اینه که تو آدرس نوشته بدون شو.رت باید بپوشمش😐 مجبوری بدون شو.رت پوشیدم و سوار تاکسی شدم.....

پایان پارت ۲

شروع پارت ۳😁

وقتی رسیدیم،پول عزیزززز تر از جونم رو به راننده دادم و تشکر کردم.ماشالا خونه نبود....قصر بود 🤌🤩

خیلی خوشگل بود.تماما سفید بود و پله های داشت که به صورت مارپیچی به لابی میخورد.لابی یه در ۳ متری طلایی داشت و یه کلون آبی با تعدادی الماس روش داشت.روی پله ها و دورتادور ساختمان لامپ های سفید توی زمین بودند و از پایین به بالا نور میتابیدن.

اینها کوچک ترین ویژگی های ظاهریش بود.

زنگ درو زدم و وارد شدم....

وقتی آسانسور به طبقه ۲۱ رسید، نفس تازه ای کشیدم.آسانسورش شیشه ای بود و من فوبیای ارتفاع دارم.

زنگ زدم و کسی درو باز کرد.صورتشو ندیدم چون لامپا خاموش بود و در خیلییی کم باز بود.به محض اینکه در باز شد ، دست نیرومند و رگداری(😁) دستمو گرفت و منو کشید تو خونه.

تقریبا داشتم با مخ میرفتم تو زمین که افتادم  تو بغل اون یارو.چیزی نمی‌دیدم.صدای بشکن اومد و برقا روشن شد(چه باکلاسس)که یهو صورت آدرینو عین جن جلوی خودم دیدم و از جام پریدم.

آ:علیک سلام

م:ببخشید،سلامممم

آ: حرف اضافی نمی‌زنم فقط امروز باید نظافت کنی و از فردا کارمون شروع میشه😈😈

آب دهنمو قورت دادم.

یه ۷ دقیقه صرف توضیح دادن قسمت‌های خونه و اینکه کجا رو باید تمیز کنم شد. بعد شروع کردم به تمیزززکاریییی 

دستمال و شیشه پاک کن و همه کاره و اسفنج و طی و جارو برداشتم و شروع کردم....

وقتی داشتم با دستمال،گوشه کنار ها و جاهای غیر قابل دسترس خونه رو تمیز میکردم، به خاطر فضای کم مجبور میشدم به حالت دا.گی تمیز کنم و باس.نم قشنگ معلوم بود چون شو.رت نپوشیده بودم.

و آدرینم همینجوری تو خونه دور میزد و بدنمو دید میزد.

گاهی حتی میومد جلو و به سی.نه هام دست میزد که واقعا حالم بده شد ولی مجبور بودم.

بعد اتمام کارم، حقوق اون روزم رو گرفتم و یه تاکسی دیگه گرفتم و رفتم خونه ای که دیگه واسه من نبود.....

پایان پارت ۳

برای پارت بعد ۳۰ کامنت ۲۵ لایک

دستم درد گرفت بخدا یه لایکی محض رضای خدا بکن🗿💔🥲