شاهزاده وحشی p2
💙💙💙💙💙
نور کم، فانوس هایی که روشن بود درتضاد با آهنگ تندی که پخش میشه هس. برای صدمین بار، آرزو کردم کاش قبل از اینکه اینجا بیام تحقیق بیشتری کرده بودم اما سرم خیلی شلوغ بود.
حتی بزور وقت میکنم که سه بار در روز غذا بخورم. به خودم یادآور ی کردم؛ ارزششو داره. الان دیگه یه شغل آبرومند دارم. دیگه لازم نیس کفشهای سوراخ و کهنه بپوشم.
حتی با اینکه میدونم آدرس رو درست اومدم، ذهنم بدنبال راهی به سمت خارج این عمارت و ماشینمه.... بجز اینکه این راه حل شدنی نیس چون به محض اینکه وارد شدم در عمارت بسته شد .آب دهنمو قورت دادم و شونه هامو راست کردم و توجهمو به کسی که درو به روم باز کرد معطوف کردم، کسیکه انگار منتظر اینه که افکارمو جمع و جور کنم.
وقتی نگاه منتظرشو دیدم، اون حرفی نزد. نوشته ای که روی میزم، در هفت گناهکار گذاشته شده بود رو
نشونش دادم. اون رو ازم گرفت و به نوشته پرینت شده نگاهی انداخت اما بازم چیز ی نگفت.
-قراره با کی مالقات کنم؟
متنفرم از اینکه بجای تعیین تکلیف کردن دارم سوال میپرسم.
_ من اومدم اینجا که با یه نفر در مورد تجارت صحبت کنم. میتونی لطفا منو به دفتر ببری؟
اون مرد به من پلکانی رو نشون داد و کارتی رو به سمتم گرفت.
کف دستم موقعی که لبه کارت رو ازش گرفتم عرق کرده بود . من باید از اون کاغذ کرمی رنگ با کلاس میفهمیدم که اینجا مثل بارها و کالبهای نرمالی نیس که میرفتم تا ویسکی هفت گناهکار رو بفروشم.
_ممنونم.
سرمو تکون دادم ودوباره هیچ صدایی ازش نشنیدم. این مکان خیلی عجیب غریبه. باید ازش خارج شم.
سعی کردم که تحت تاثیر مکان قرار نگیرم و به سمت فرش قرمز _طالیی که روی پله ها بود رفتم.
من فقط برای فروش و یسکی اینجام. هرچقدرویسکی که م یتونم.
با هرقدمی که برمیدارم، کف زمین با صدای آهنگ میلرزه. از چند ردیف پله که بالا رفتم مرد ماسک زده دیگه ای رو در بالای پله ها دیدم.
کارت دعوتمو بهش نشون دادم و به نوری که از لای درها ی بسته ای که از پشت شونش معلوم بود خیره شدم.
اونجا. اونجا باید یه کلاب باشه. می بینی، هیچ فرقی با کلابهای دیگه نداره. بجز اینکه فرق داره و من نمی دونم زیادی توهمی شدم یا نه ولی قسم میخورم بوی سکس رو درهوا استشمام میکنم. تصاویر تمام اتفاقاتی که ممکنه پشت این درها اتفاق بیفته مغزمو بکار انداخت . توجهمو به مردی که وایساده بود معطوف کردم تا منو راهنمایی کنه.
اون سرشو تکون داد و به سمت راهرو طالیی _سفید ی رفت که با اون درها فاصله داشت. اون گوشه ای وایساد و منتظرم شد که بدنبالش برم و من حرکت کردم و کمی خم شدم تا کیفم رو روی دوشم تنظیم کنم .
بجای اینکه اون منو به سمت کریدور راهنمایی کنه، اون به سمت جای دیگه ای رفت که چند دری پله دیگه ای بود و به بالا اشاره کرد.
جدا؟ فکر میکردم این قرار بوده یه مالقات تجاری باشه ، نه مجازاتی برای اینکه شش ماه به باشگاه نرفتم.
کف پام بخاطر تصور بالا رفتن از اینهمه پله درد گرفت و همونطور که دامنمو پایین کشیدم، دوباره کیفمو روی دوشم تنظیم کردم و رو ی اولین پله رفتم، اما حداقل این بالا رفتن از پله ها مغزمو از عجیب بودن این مکان دور میکنه.
میخوام یه تُن ویسکی بفروشم که ارزش اومدن به اینجا رو داشته باشه.
وقتی به بالای پله ها رسیدم، مرد دیگه ای با ماسک وایساده بود.
پس بقیه کدوم گورین؟ این چه نوع کلابیه که کارمنداش ماسک بصورت و ساکتن و هیچ آدم مستی تلوتلوخوران درحال رفتن به دستشویی نیس؟
وقت نشد که این سواالت رو از مرد ماسک زده شماره سه بپرسم چون اون به سرعت کارتی که به سمتش گرفته بودم رو خوند و منو به سمت راهرویی که فکر میکنم دفتر مدیر باید باشه راهنمایی کرد. حداقل شد یدا امیدوارم که باشه.
یه در تجملی با یه دستگیره برنجی قدیمی در انتهای راهرو هست و اون درو باز کرد و بهم اشاره کرد که داخل برم.
لبخندی حرفه ای رو ی صورتم نشوندم و نفس عمیقی کشیدم و آماده بودم هرکسی که میخواد ویسکی بخره رو راضی کنم که بیشتر بخره.
با قدمهایی محکم ، داخل رفتم.
_سلام! من تمپرنسم....
حرفمو موقعی که فهمیدم صندلی پشت میز که نور کمی بهش تابیده میشد خالیه قطع کردم.
یه بررسی سریع در اتاق تاریک نشون داد که هیچ نشونه ای از حیات در اتاق نیس.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شرط پارت قبلی نرسید واسه همین میخوام شرطش رو کم کنم 🙂💛💔
و اینکه ممکنه اشتباه تایبی زیاد باشه (وقتی کالب دیدید به معنی کلاب هس)
برای پارت بعدی 15 کامنت 💭 و 12 لایک ❤
بای 👋🏻