💜 به طرز عاشقانه ای ازت متنفرم💜 14:🄿🄰🅁🅃
𝖕𝖆𝖗𝖙:¹⁴
حقیقتا حمایت ها کم نشده..؟
رمان بد شده یا حال حمایت ندارین..؟
پوففففففففف پایین را بنگر 😁🤍
مچ دستمو گرفت و منو دنبال خودش کشوند...؟
من نمی توستم برای اون خودمو تغییر بدم نمیتونم ادم ایده آلش باشم چون بهش حسی ندارم و علاقه ای در کار نیست
ادما برای کسی که دوستش دارن رنگ عوض میکنن من اشتیاقی به اینکار ندارم چون علاقه ای نسبت بهش ندارم و
قلبم خالی
از احساسشه
حتی اگه بهش بگم دوستش دارم میفهمه دروغ میگم بعد 6 ماه آشنایی علاقه ای به وجود نمیاد حتی اگه ازدواج کرده باشم
ایستاد و برگشت سمتم دستشو جلوی صورتم آورد که نقابمو روی صورتم بزاره
نقابو ازش گرفتم و دستشو پس زدم
_ ممنون خودم میتونم (باحلن بی تفاوت)
از وسط مهمونا رد می شدیم کل مهمونا رو از زیر برق چشمام گذروندم ولی انگار نه انگار الیایی در کار نبود
نفس عمیقی کشیدم
_ نینو خدا بگم چیکارت کنه
نگاهم رو به جلو نبود که محکم خوردم به گودزیلا
در کمال ناباوری حواس اونم پرت شده بود و
خورد که دختری که مقابلش ایستاده بود
دختر بیچاره با مخ به زمین می خوره
سریع خودمو جمع و جور میکنم و کمکش میکنم بلند شه
_ معذرت میخوام حواسم پرت شده بود
دامنشو میتکونه و سرشو بالا میاره و. با ناز و عشوه لب میزنه
_ البته این اتفاق ها میوفته ولی فکر کنم این آقا به من خورد
لب خند مصنوعی روی لبم سریع محو شد
آخه تو چیکار داری کی بهت خورده مهم اینکه حالت خوبه
مقابل ادرین می ایسته و باهم مشغول صحبت میشن
(معذرت خواهی)
ی دختر جوون لاغر با قد متوسط چشماش رنگ زیتون و موهاش قهوه ای بلوطی رنگ تا روی باسن میرسید موهاش چطری بود و لباس دامن بلند که جلوش باز بود و نقابی همرنگ لباس هاش
دختر زیبایی بود درکل میشد فهمید تو خانواده ای بزرگ شده که رفاه توش موج میزنه
طرز نگاه های ادرین جوری بود انگار میشناختش
خیلی دلم میخواست بدونم ادرین داره به چی فکر میکنه دقیقا زمانیکه با ی دختر مهربون تر از من حرف میزنه قصدش چیه..؟
دلیل خاصی داشت یا میخواد منو اذیت کنه
ازش بپرسم یا نه..؟
گیج شدم اگه ادرین به سرش نمیزد دروغ بگه من زندگی خیلی راحت تری داشتم
از طرفی از عشق بین زویی و اون خبری نداشتم عشق یا هوس..؟
اصلا نمیفهمم اگه زویی رو دوست داشت چرا باهاش ازدواج نکرد..؟
اگه دوستش نداره چرا باهاش رابطه و ارتباط داره..؟
با درد دستم پرده افکارم پاره شد
حواسمو سر جاش آوردم ادرین بود دستمو محکم گرفته بود و فشار میداد
_ آخ چته تو..؟
_ از حواس پرتی اصلا خوشم نمیاد... راه بیوفت
_ ایششش مگه ماموری
کمی بعد....
از سالن عمارت خارج میشیم
بدون رد و بدل شدن یک کلمه حرف در عقب ماشین رو باز میکنم
با چشم نیمه باز بخاطر خواب میشینم روی صندلی و درو محکم میبندم
گودزیلا از اینه نگاهی بهم میندازه
_ چرا عقب نشستی..؟
_ خوابم میاد
_ داری بهونه میاری..؟
_ آره بهونه میارم دلم نمیخواد ببینمت حس میکنم با هر بار دیدنت دنیا روی سرم خراب میشه با هربار دیدنت مغزم از نفرت
پر میشه اگه ی بار دیگه هم حرف بزنی میترکه
نفس نفس زنان حرفشو تموم میکنم
حس میکردم. صورتم از عصبانیت قرمز شده
که همینطور هم بود
قیاقه جدی گرفت از ماشین پیاده شد درو محکم بست و به سمت عقب ماشین اومد
درو اروم باز کرد
_ پیاده شو...
³⁷⁸¹ کاراکتر ❤️
پارت بعد ۴۰ ❤️ ۶۰ 💬
کل رمان رو داخل موبایل نوشتم
و راستی قراره هفته ای نباشم و اکانتمو بدم به ی دوست عزیز و راستی بهش گفتم که از این رمان پارت نده 💕🌷 ناراحت نشین میخوام تا وقتی میام ببینم حمایت ها بیشتر شده یا نه..؟
ام راستی شاید هفته یا ۲ هفته ای نبودم 💕 دلم براتون تنگ میشه ❤️❤️
(اگه گفتین دختر مو بلوطی کی بود..؟)
خب برابچ امیدوارم خوشتون اومده باشه ❤️❤️ لایک و کامنت فراموش نشه گلبم ❤️ حمایت=پارت 🤍