خب خب بیاین که یه رمان خفن اومدم براتون😈🔥

چشمام را که باز کردم فهمیدم روی تخت آهنی و سریع دراز کشیدم. هر چقدر سر و صدا و جیغ و داد کردم کسی نیومد. اتاق تاریک بود و نور مهتاب تقریباً نیمی از آن را روشن کرده بود. یک دفعه دستگیره در آهسته به پایین کشیده شد و در با صدای بدی باز شد. یک مرد با بارونی بلند مشکی و کلاهی که نیمی از صورتش را گرفته بود و فقط لبش پیدا بود وارد اتاق شد. 

ـ سزای جاسوسی کردن اینه😏

+ ولم کن بزار برم عوضیییی

ـ نوچ نوچ کجا با این عجله اول باد ببینم خون یه گرگینه چه طعمیه 

آروم آروم دندان‌های نیشش شروع کردن به رشد کردن و سرش را آرام آرام نزدیک گردنم کرد. تقلا کردم و گردنم را تکون دادم تا نتونه خونمو بخوره. زمزمه وار در گوشم حرفی زد

ـ اگر آروم باشی و آنقدر تکون نخوری قول میدم دردت نیاد پس آروم بگیر

سرمو کج کرد و محکم نگه داشت تا نتونم تکون بخورم و آروم آروم دندان نیشش را وارد کردنم کرد از درد زیاد شروع کردم به جیغ زدن.بعد از پنج دقیقه دندون هاشو در اورد. بخاطر خونی که ازم رفته بود بدن بی جون شده بود. دندون هاشو با زبونش تمیز کرد و با یک دستمال خون دور دهنش رو تمیز کرد. از کند بغل تخت یک جعبه یک جعبه در اورد و وسایل پانسمان را از توش خارج کرد و شروع کرد به پانسمان کردن گردنم. بعد از این که تموم شد دست و پام رو باز کرد و منو پشت و رو خوابوند چون خیلی بدنم بی‌حال بود، جونی برای تقلا کردن نداشتم. یک آمپول بزرگ رو آماده کرد و محکم تو کونم فروکرد.

+عاییییییییی در...د...دا...ره این چی بود زدی؟

ـ نگران نباش چیزی نیست یک آمپول تقویتی زدم. 

شلوارم رو از پاک در آورد که شروع کردم به تقلا کردن.

+ چیکار می‌کنی عوضی ولم کن.

از داخل کمد یک ابزار شکنجه برداشت. یک وسیله ای بود که توپ های کوچیک به بزرگ وصل بود. توپ ها رو یکی یکی کرد داخل کونم و داشتم از درد می مردم 

+ عاحح عایییییی 

ـ باید ده دقیقه توت بمونه تا برای فردا جا باز کنه 

+ غلط کردم ولم کن ترو خداااا 

نوچ نوچ یه چند روزی مهمون ما هستی.....

 

 

 

خب خب این پارت آزمایشی بود قرار جنجالی از باشه اگه دوست داشتین کامنت بزارید که بدونم ادامه بدم یانه 

برای پارت بعدی ده تا لایک ده تا کامنت 

             باییییی❤️❤️