"TOXIC LOVE"
23 آبان · · خواندن 2 دقیقه P1😃
اصلا باورم نمیشد اینقدر خوشتون اومده باشه😃
بریم سراغ پارت اول (فعلا پارت های منحرفی نداریم😅 ولی به موقع منحرفی میشه😃)
(لئو +، راف ×، مایکی -، دانی~، پدر#)
از زبان لئو:
+همم... یه روز خسته کننده ی دیگه، باید ساعت ۳ ظهر برم فرودگاه...
(روی تخت ولو شده بودم، این چند سال واقعا بهم سخت گذشت، تمرینات سختی که باعث میشد بدنم مال خودم نباشه و از درد ناله کنم، هر دقیقه صدها پیام از مایک و دانی داشتم، پیاما ساده بودن، اما میشد حسشان رو از روی متنی که فرستادن درک کرد...ولی این چند سال که در نیویورک بودم اصلا خبری از برادرم راف نداشتم، هرچه می خواستم با او تماس بگیرم جواب نمیداد، از مایک و دانی هم حالش رو میپرسیدم اما جز جوابی خشک و ساده گیرم نمیومد..)
(صبح به زودی گذشت و شب شد، درحال حاضر در هواپیما نشستم،فاصله ی نیویورک تا کره جنوبی حدود ۷ ساعت بود)
+یه پرواز خسته کننده...
(ولی در عوضش دیدار دوباره ی خانوادت بهترین حس و حال ممکن رو داشت، خوشبختانه برادرانم از برگشتنم هیچ خبری نداشتند و این یه سوپرایز برای آن ها بود، یعنی از دیدنم ذوق زده میشن؟..خودمم یه حس عجیبی از هیجان رو داشتم)
*بعد از ۶ ساعت پرواز، ساعت ۱۰ شب است*
+یعنی یه تاکسی به زور داخل این شهر پیدا میشه!
(به هرحال تاکسی رو گرفتم و رفتم خونه،پیاده که شدم، چراغای خونه تاریک بود، معلوم بود خوابیدن! آروم در خونه رو با کلید باز کردم، سوار آسانسور شدم و حالا... داشتم در خونه رو باز میکردم چراغا روشن شد و کلی کاغذ رنگی ریخته شد روی سرم!)
-خوش اومدی داداشی!
+باورم نمیشه! شماها میدونستید؟!
~البته! پدر زودتر بهمون گفته بود!
(مایک و دانی خوشحال بودن، وقتی راف رو دیدم او با لحنی سرد بهم گفت)
×سلام لئو... امم... خوش اومدی
+ممنونم راف...(با کمی حس شک پاسخ دادم)
(یعنی از دیدنم خوشحال نشده؟!.... ولی بعدش یه گرمایی روی شونه ام حس کردم، پدرم بود! کسی که سالها تلاش کرد و منو به اینجا رسوند)
#خوش اومدی پسرم!
(محکم بغلش کردم و گفتم)
+ممنونم پدر، دلم برای همتون حسابی تنگ شده بود
(بعدش خانوادگی همدیگه رو در آغوش گرفتیم)
#خیلی خب الان دیر وقته پسرانم، فردا ادامه ی جشن رو خواهیم گرفت، شب بخیر
(همه گی به سمت اتاق هامون رفتیم، ولی میخواستم با راف حرف بزنم، شاید خسته اس، فردا باهاش حرف میزنم، خلاصهههه.... رفتم داخل اتاقم، سرد و بی روح بود، چمدونم رو گذاشتم گوشه ی اتاقم و ولو شدم روی تخت، از شدت خستگی به هیچی توجه نکردم و با همون لباسای بیرونم خوابیدم...)
خب کیوتا💋.... دستم دردددد گرفتت🤷♀️...نظرتون رو بهم بگید... دوستتون دارم زیاد! شرط هم فعلا نداریم😊
تا پارت بعدی بایی😃💙
حمایت کن زیبای من✨💋