⭐شمارا به یاد نمی اورم⭐پارت 3
سلام بچه ها❤️ این رمان مال یکی دیگست و اجازه کپی داد و گفت که ادامش و بزارم ❤️
راستی برای پارت یک سیاه میان صد سفید هم لایک و کامنت بزارید که چیزی به شرط ها نمونده ❤️💬
از زبون سوگند:
با مسیح داشتیم میرفتیم که دیدم مامانم اینا زنگ زدن من نفهمیدم ولی به جاش پیام دادن:
سلام سوگند جان خوبی؟ ما بیرون از شهریم واسه خرید خونه امکان داره دیر برگردیم میتونی بری خونه دوستت مرینا باشه؟ خدافظ.....
سوگند: مسیح دیدی که باید برم خونه مرینا اینا اوکیه؟ یه روز دیگه میریم خونه مامانم اینا
مسیح: عام....آره مشکلی نیست ولی اگه بخوای........
سوگند:چی؟ اگه بخوام چی؟
مسیح: میتونی بیای خونه مامانم اینا؟
سوگند:مطمئنی؟😂
مسیح:دیدی گفتم نظر مزخرفیه؟ اوکی رسیدیم بای🥲
سوگند: یه بغل کوچولو لطفا🥺
مسیح: بیا بغلم و برات یه چیزی دارم
سوگند همونطور که تو بغل مسیح بود:هوم؟
مسیح انگشتر رو در آوردو گفت:نظرت درباره اینکه نامزد شیم چیه؟(جعبه رو باز کرد)
سوگند:هی هی هی.... شوخی میکنی؟درسته خانواده هامون همو میشناسن ولی.....
مرسی دربارش فکر میکنم خدافظ
مسیح:باشه............خدافظ
سوگند در خونه مرینارو میزنه: دینگ دینگ دینگ دینگ......
مرینا درو باز میکنه و مسیح رو میبینه که از خجالت سرخ شده و یه جعبه تو دستشه
از زبان مرینا: سوگند رو دیدم اومده خونه ما و مسیح رو هم دیدم که با اون موهای فر فریش انگاره داره....... انگار داره گریه میکنه؟ تودلم میگفتم باز سوگند چیکار کرده که با صدای بلند سوگند به خودم اومدم
از زبان سوگند: مرینا مرینا!!! الو کجایی؟😂
و به جایی که نگاه میکرد سرم رو برگردوندم: مسیح رو دیدم هنوز جعبه تو دستش بود.... ماشین رو روشن کرد و رفت
از زبان مسیح:آخه اون دختر چرا نظرم رو رد کرد؟ واقعا الان بهش چی بگم؟ باهاش کات کنم؟ خداااااااا کمکم کن😫
مسیح هنوز تو چشماش اشک بود و متوجه چیزی نبود حتی.....حتی اگه تصادف میکرد
ماشین با سرعت زیاد حرکت میکرد به همین دلیل حواسش نبود که ماشین جلوش روهم ببینه و
خودتون میدونید
تصادف کرد......
خب لیدی/جنتلمن امیدوارم از این رمان خوشتون اومده باشه واسه پارت بعد
۳۰ لایک و ۱۵ کامنت؟🥲