سلاممممممم چطورینننن💙✨🍭

من اومدمممممم دوبارهه🌷💞

واییییی پشماممم بچه ها من باز چند روز نبودم آدم جدید اومده چقددد😐😂ناموصن دیگ نمیشناسمم😂 حالا اینارو ولش، لایکو بزن بپر ادامهههه (هرکی لایک و کامنت نزارین پست بی پست)

 

آبنبات من >>>>°❤️°<<<<<<◇
PART_17

ــ یعنی کسی باشه که اصن مونا و کبری جلوش هیچ باشن و اصن اونا برن کنار

اینبار ریحون متعجب جواب داد:

+خب اگه همچین کسی بود خانزاده حتما به خان و جانان خانوم میگفت دیگه 

ــ من نگفتم همین الان هس
ولی شاید همچین ادمی بیاد تو زندگیش شایدم اومده ولی هنوز دل خانزاده ندیدتش

با تموم شدن حرفش نازیلا با ذوق دستاشو کوبید رو لپاش و گف:

+وایییییییی خداااا یعنی میشه اون آدم از بین ما باشهههه؟؟؟یعنی میشه من باشمممم؟؟جیغغغغ 

با خنده گفتم:

ــ نه بابا 
ما از این شانسا نداریم که
غیر ممکنه همچین چیزی 

یهو زلیخا برگشت سمتم:

+یعنی تو دوست نداری واقعا همچین اتفاقی برات بیوفته؟
یا با همچین آدمی ازدواج کنی که همه روش کراشن و خیلی پولدار و جذابه ؟

ــ چرا منم عین بقیه دوس دارم 
ولی این چیزا واقعا غیر ممکنه 
چجوری ممکنه خانزاده عاشق کسی از ما بشه ؟ حتی اگه بشه هم جانان عمرا بزاره 
همه میدونیم که جانان کبری رو برای عروسش بودن هدف گرفته

سپیده جواب داد:

+ولی به نظرم ادمی که واقعا عاشق بشه این چیزا نمیتونه جلوشو بگیره و اگه واقعا قسمت هم باشن بهم میرسن

بیخیال شونه بالا انداختم

ــ بعید میدونم ولی شاید واقعا اینجوری باشه 

(پارازیت نویسنده: میشه عزیزم میشه
اونم تو زندگی خودت که ثابت شه عشق از هر چیزی می‌تونه قوی تر و شاید خطرناک تر شه...🙂🔥)

یه چند ثانیه همه ساکت بودیم که یهو ریحون پرید هوا و قری به گردنش داد و با مسخره بازی لب زد:

ــ خو دیگه حرفای منطقی و عشق و عاشقی بسه 
پاشین خودتونو رو درجه ی منگلی تنظیم کنین که برم تخمه بیارم دری وری بگیم 

عین رقص بهداشت توی پایتخت رفت توی آشپزخونه و با تخمه و یه کیسه ی گنده برگشت و این شروع غیبتا و حرفای بی در و پیکرمون شد...

.....

+کوثر ماهی رو ببرم؟

ــ اره به دیبا هم بگو بیاد پاستا رو ببره

+چشمم


دیس ماهی که به زور می‌تونستم نگهش دارم از بس سنگین بود رو برداشتم و از اشپز خونه رفتم بیرون

موقع رفتن از کنار جانان خانوم اینا رد شدم که همه روی مبلای سلطنتی گوشه ی سالن نشسته بودن و صدای خنده و حرف زدن شون تو کل خونه پیچیده بود

آروم دیس ماهی رو روی میز غذا خوری گذاشتم و به دیبا گفتم که بره پاستا رو بیاره ولی همینکه برگشتم برم تو آشپزخونه چشام مستقیما نشست تو چشای کسی

گیج پلکی زدم که فهمیدم خانزاده بوده
خجالت زده لبمو گاز گرفتم و با لپای قرمز سریع پریدم تو آشپز خونه

نفس عمیقی کشیدم و دستای یخ کرده و خسته امو ماساژ دادم و بدو بدو پیش گندم خانوم رفتم تا نوشیدنی ها رو ازش بگیرم ببرم

حدود ۱۰ دقیقه بعد کل میزو چیده بودیم و به قشنگ ترین حالت ممکن تزیین کرده بودیم

که زینت خانوم پیش جانان خانوم رف و آروم توی گوشش گف که همه چی آماده اس

جانان خانومم سرشو به معنی باشه تموم داد و از جاش بلند شد

لبخندی زد و رو به همه گفت:

ــ ناهار آماده اس بفرمایین سمت میز که غذا از دهن میوفته

همه بلند شدن و رفتن سمت میز ولی وقتی کبری داشت می‌رفت یهو وایساد و برگشت سمت من و بقیه ی دخترا که یه گوشه وایساده بودیم

چشای کشیده اش که از شمشیر جومونگ تیز تر بود و لنز عسلی گذاشته بود رو ریز کرد و اومد سمت ما 

درست روبه روم وایساد و....

>>>>>>>>°❤️°<<<<<<<<◇
کاتتتتتت🍭💗

چطور بوددددددد عسلیاااا؟؟؟🍯🎀

امیدوارم خوشتون اومده باشه که دوتا پارت بعد جنگ تاریخی نبات و کبری جون رو داریم😁🤣🤣

لایک و کامنت فراموش نشه که به علی قسم کم باشه آبنبات من و آهو و دریا بی آبنبات من و آهو و دریا

شرط داریم اینبار
شرط پارت ۱۸ اینه که از رمان سرنوشت جدید و آبنبات من حمایت کنید و کام و لایکا بالا باشه و اگه بالای ۷۰ تا باشه کامنتا و لایکا بالای۳۰ پارت بعدیه آبنبات من خیلی طولانی میشه💋❤️

شمارو جون عزیزتون حمایت کنید🥲💔

خدا خار مادر کسی که کام و لایک نده رو از ک.....

راستی بچه ها 
اسم شخصیت ارمان رو اول رمان من خواستم که خاص و تک باشه به خاطر همین گذاشتم ارمان ولی تا اسمشو ارمان گذاشتم نمی‌دونم چرا همه شخصیتاشون یه دفعه شدن ارمان😐😐😑😑
ناموصن این چه کاریه؟دلم شکست جدی💔
اگه موافق باشین اسمشو عوض کنم بگین حتما چون خودمم تو فکرشم چون می‌خوام اسمش خاص باشه🦋🫀

فعلاااا گوگولیاااااای نفسسس🥺🫂