
مو حنایی 👑 پارت ۳۳
![✿♡[작은 유모]♡✿](https://dl.blogix.ir/webp/20250727000210155767.webp)
سلام سلام
واقعا برام سوال شده بگم ۱۰ نفر اومدن پیوی که مو حنایی رو نمیدی ؟!
ولی الان فقط یک نفرشون کامنت و لایک دادش
پس بقیه کوشن ؟؟!!!!
ادامه آخر این پارت
حالا اون لایک جیگر بلا رو بمال و بیا ادامه 🌹 ❤️

نورا خانم 🥹👌🏻

الیکا جونننن 💃🏻✨
آرمان بود
قطع کردم و به اطرافم خیره شدم
دلم یه دختر ناز مثل نورا میخواست
کوچولو و ناز نه زیاد چاق و نه زیاد لاغر
آفتاب کم کم داشت غروب میکرد
یه دختره رو دیدم که بهم خیره شده بود و با ذوق طرفم اومد
+ الهی من فدات بشم حنا ، تو زنده ای ؟!
- آره ، اوه
حدسش رو میزدم
الیکا بود
خواهر ناتنی علی
ایشششش اینکه باید الان کره باشه
+ 정말 행복했어요🥹🤭 ( واقعا خوشحال شدم)
- هان؟!
لبخندی زد و کنارم نشست
+ تو اینجا چیکار میکنی چرا نمیری خونه
با بغض داستان رو براش تعریف کردم
نیم ساعتی میشد توضیح دادنش
+ الهی بمیرم برات حنا ، واقعا اون زنیکه این کارو باهات کرده ؟!
یه نگاهی به گردنم انداخت که دستم رو روی کشیدم
با پوزخندی لب زدم :
- نه ، کار ارمانه
+ اوه اوه
داستان الیکا هم اینکه
عمه خانم توی جوانی عاشق خیلی خوشگل بوده یه روز میره مهمونی که به مرد کره ای رو میبینه
انقدر اون مرد سکسی و جذاب بوده که باهاش سکس میکنه و اون مرده پرده ش رو میزنم و باردار میشه و الیکا رو به دنیا میاره
اون مرد کره ای میگه که بیا باهام زندگی کنیم اما عمه قبول نمیکنه و میره و با محمد بالای های ازدواج میکنه ، که اونم مرد پیری بوده
هان کیک جین یا همون آقاهه الیکا رو برمیداره و میبره کره
که چند سال بعد دختره بر میگرده اما عمه اونو قبول نمیکنه و اونم میره تا همین امروز
- راستی تو چه خبر ؟! شنیدم مامانت مرده
سرش رو انداخت پایین
+ اره مرد بابام هم الان توی بیمارستان بستری گفتن که میمیره ، بهم وصیت کرد گفت که بیام اینجا زندگی کنم
از توی کیفم یه شال حریری که آرمان خریده بود رو در اوردم و سرش کردم
- بهت میاد ، هم رنگ لباسته ، اینجا خانما شال یا روسری میپوشن
+ مرسیی ، خیلی خوشگله
- مال خودت من لباس این رنگی ندارم ، راستی نمیری خونه ؟!
+ نه مجبورم برم هتل ، توهم که...
دستش رو گرفتم
- من حالم خوبه
+ ولی تو که بارداری!
رفتم توی شوک
یا امام زمان این از کجا فهمیده
- از کجا فهمیدی؟!
لبخندی زد و لب زد:
+ معلومه! ، رنگت پریده ، دختره یا پسر ؟!
لبخند تلخی زدم و گفتم
- دختره ، شاید اسمش نورا باشه
خیلی ذوق کرده بود
+ خیلی خوبه ، پس باباش ؟! آهان گرفتم
دوباره این بغض لعنتی اومد سراغم
یه نگاه به خیابون کردم و ماشین آرمان رو دیدم...
۲۶۴۵ کارکتر 🤭
خب امید وارم خوشتون اومده باشه
واقعا ناراحتم از اینکه میبینی و نه لایک میکنی و نه کامنت
ماهم زحمت میکشیم
فکر کن نت میخریم و میآییم آنجا و رمان میزاریم
نه من بلکه کل نویسنده ها
واقعا این بی انصافی
لطفاً یه لایک و کامنت بزار
چیزی که ازت کم نمیشه
مرسی که به حرفام گوش کردی
فعلا ☺️ 🎀