Don't Lie part.2

{黑莲花} {黑莲花} {黑莲花} · 7 ساعت پیش · خواندن 5 دقیقه

سلامممم من با don't lie بازگشتممم

خواستم کاورو دیشب آماده کنم بعدش پست بزارم ولی خب اینترنت و مادرم یاری نکردن😂 حس میکنم بوی عروسی میاد ازش😂🤞🏻

خب برین ادامه


کیم چه اون:
قد: 178
سن: 26
استایل: کلاسیک
شغل: همکار وو شیک
{لی جی سون}
_یه اسپرسو لطفاً!
جی سون: چشم الان آماده می-
این که... وو شیک-هیونگه!
ادامه حرف نا تمومم رو گفتم: -کنم...
وو شیک: دوباره تو!؟
جی سون: اینجا چیکار میکنی هیونگ.
وو شیک: مشخصه، اومدم قهوه بخورم تو چرا همه جا هستی!؟
جی سون: من اینجا کار میکنم چرا باید همه جا باشم؟
وو شیک: اگه فقط اینجا کار میکنی سریع اسپرسو رو درست کن چون اصلاً دلم نمیخواد فشارم بره بالا.
جی سون: متاسفم الان آماده میکنم، لطفاً برو یه جا بشین.
امروز مگه از این بدتر هم میشه؟؟؟؟؟؟
فکر نمیکنم اون فقط برای یه اسپرسو بکوبه بیاد اینجا، چون کتابخونه ای که اون توش کار میکنه با اینجا خیلی فاصله داره.
مگه اینکه از اینجا تعریفی چیزی شنیده باشه که قهوه های اینجا خیلی خوبه.
معمولاً طرفدار زیاد داره اینجا.
بلند گفتم: میز ۱۲ سفارشتون حاضره!
هیونگ از رو صندلی با ضرافت بلند شد و کتابشو تو کیفش گذاشت.
چرا انقد شبیه شاهزاده هاست؟ دلم بدجوری واسش میره...
وو شیک: تشکر، چقد میشه؟
جی سون: ۷ هزار وون.
وو شیک: بیا.
جی سون: ممنونم.
وو شیک: اگه خیلی سرت شلوغ نیست بیا بیرون میخوام ۵ دقیقه باهات صحبت کنم.
چیی؟؟؟ میخواد باهام صحبت کنه؟ نکنه خواب میبینم؟
جی سون: مشکلی نیست الان میام.
خدای من ذوقققققق*
سریع رفتم بیرون.
مدیر از پشت داد زد: صبر کن هنوز از شیفتت مونده!!
جی سون: ببخشید ضروریه یکم جام وایسین سریع میام.
وو شیک: اومدی؟
جی سون: چی میخوای بگی؟
وو شیک: خب... بابت امروز صبح متاسفم من... این چند روز خیلی حالم خوب نبود و بعضی چیزا از کنترلم خارج میشه مثل اینکه مراقب حرفی که میزنم باشم.
بهرحال، ازت متنفر نیستم اما بازم رومخم راه میری.
دارم رو ابرا راه میرم؟😄
گفتم: اشکالی نداره. میبخشم.
اگه تو باشی همیشه میبخشم.
وو شیک-هیونگ... باورم نمیشه که تو روم لبخند زد! وای قلبم چقد نازه!
وو شیک: خب، درباره پیشنهادت تجدید نظر میکنم، الان امیدوارم بتونیم دوستای خوبی باش- آخخخ چیکار میکنی!
جی سون: باورم نمیشه که نمیدونی بغل چیه!
وو شیک: میدونم چیه اما ازش متنفرم، بزارم زمین!!
{بک وو شیک}
آه.. نمیتونم از فکر امروز صبح دربیام. واقعاً پشیمونم؟ شاید اونقد هم ازش متنفر نیستم...
_چرا انقد پکری؟ چیزی شده؟
بک وو شیک: نه فقط از یه چیزی پشیمونم و اینکه چرا انقد فضولی از نیم ساعت پیش تا الان داری سوال پیچم میکنی.
این چه اون بی مخ هم داره روانیم میکنه.
چه اون: نگرانتم خب چرا مشکل داری؟ حالا مهم نیست این چی شده دقیقاً؟ اون پسره که بهش میگفتی سیریشو ناراحت کردی؟
برگااااام این خیلی باهوشه: از کجا فهمیدی!؟
چه اون: کاملاً مشخصه بابا وقتی میگی"پشیمونم" ینی همیشه یکی رو ناراحت کردی پشیمونیِ تو همیشه ناراحت کردن یکیه.
وو شیک: جااان؟؟؟ کی گفتم بخاطر این پشیمونم که فلانی رو ناراحت کردم بیشرففف؟؟؟
چه اون: تاریخ آگوست 2019 وقتی یه دختر بهت اعتراف کرد و ازت خواست قرار بزارین ولی با لحن تند ردش کردی و دختره هم با گریه رفت بعدشم که اومدی پیشم چلمنگ بازی درآوردی. و از سه سال پیش تمام پشیمونیت شده همون پسره که از دبیرستان تا الان بهت چسبیده.
وو شیک: حالا هرچی باید ازش معذرت خواهی کنم میدونی کجا کار میکنه؟
چه اون: اخه از کجا بدونم من که ننش نیستم.
وو شیک: خاک تو سر خرت کنن😐
چه اون: تو همیشه ازم به عنوان گوگل استفاده میکردی چون همیشه از بقیه آتو داشتم. اما الان انقد فضول نیستم!
وو شیک: همین دیروز داشتی درباره دختر همسایه اتون چرت و پرت میگفتی.
چه اون: گفتم الان! یعنی زمان حا-
وو شیک: باشه باشه بیا تمومش کنیم، دروغ گفتی دیگه؟ باید ازش یه چیزایی بدونی.
چه اون: خیلی خب بابااااا. تو کافه prince کار میکنه همونی که وسط چهار راه موقع برگشت میبینیش.
وو شیک: اونجا؟!
چه اون: و اینکه باید تنها بری چون من کار دارم.
وو شیک: لابد میری دنبال دوست دخترت تا باهم یللی تللی کنین😑
چه اون: نه خیر!
چه اون خجالتی، همیشه همینه!
وو شیک: بیخیال بیا برگردیم سرکارمون خوش ندارم اون ننه جون بیاد سرم غر بزنه.
وو شیک خطاب به مشتری: چیزی میخواستین؟ بله حتماً.
{۶ ساعت بعد}
آخخخخ خدای من! کل روز پشت میز نشستن هم خودش مشکله.
خب وقتشه برم پیش جی سون.
آه.. نمیدونم باید چطوری ازش معذرت خواهی کنم، همیشه وقتی عذر خواهی میکنی باید یه کاری هم در حقش بکنی اما باید چیکار کنم؟
اها خودشه باهاش دوست میشم همون خواسته ای که ۷ سال تمام سرش زجر کشم کرد!!
البته که خوش ندارم هرروز دوباره ریختشو ببینم ولی بازم بهتر از یه عذر خواهی خشک و خالیه.
بعدش راهی کافه شدم، اما وقتی رسیدم از پشت شیشه دیدم داره با یه دختر حرف میزنه؛ حتماً دوست دخترشه.
چرا... ناراحت شدم یه دفعه!؟ حتی اگه باشه من حق ندارم حسادت کنم چم شده؟؟
بیخیال مگه احمقم که به یه دختر حسادت کنم.
رفتم داخل و همون لحظه دیدم دختره داره برمیگرده ازم رد میشه.
نمیدونم چی باید بگم بهش... باید وانمود کنم از قصد نیومدم نه؟
آره میگم همینطوری اومدم.


بقیشو دیگه خودتون میدونین دیگه اول پارت بود...
شرمنده اگه بد نوشتم یکم طول میکشه تا اسمات شه چون داستانش کش داره برای همین

شرط میشه ۱۵ کامنت بدون کامنتای خودم و ۱۵ تا لایک(از اونجایی که پارت یک ۳۱ تا کامنت داشت میگم)

نرسید هم هم میدم اما به نعفتونه که برسونین