رمان پانیا

کارما؛ کارما؛ کارما؛ · 4 ساعت پیش · خواندن 2 دقیقه

سلااام برید ادامه

صدای فریاد معاونه کل سالنو پر کرد همه دخترا با تعجب نگام میکنن

بیا دلش خنک شد؟ اخراجم که کرد پ دیگه چی میخواد؟!

- بذار بابات بیاد ببینم دیگه بلبل زبونی برام میکنی؟

+ بابا بیخی زهرا جون کارات مال دهه شصته منو از بابا نترسون خوشگلم 

الان بابامو بیاری دهن خودت بسته میشه ها!

صورتش از عصبانیت سرخ شده بود، اوهه حالا سکته نکنه بیوفته گردن من '-'

میره تو دفترش درم محکم میبنده با مدیر دعواش میشه بزن بزن راه افتاده تو مدرسه!

میرم پشت در و به حرفاشون گوش میدم

× زهرا ولش کن داری با دم شیر بازی میکنی این باباش از خر پولای تهرانه برات شر میشه ها

- برام مهم نیست دیوونه ام کرده این دختر ۲ ماه از سال فقط گذشته داره اینطوری دردسر درست میکنه وای به حال بقیه سال!

× باشه خو اخراجش کن 

درو باز میکنم و روبه مدیر میگم : خانوم جون شما حرص نخورین این معاونتون با بچه هاشم همینطوری جنگه به خدا

معاون داشت حرصی منو نگاه میکرد و به پشت سرش حواسش نبود

مدیره هم پشت سرش داشت علامت تسلیم میداد

بابا این چه معاونیه جای مدیر هم تصمیم میگیره

بابا بلاخره میرسه مدرسه منو که میبینه میگه: پانیا باز چه آتیشی سوزوندی

مظلوم نگاش میکنم و میگم: هیچی مغز معاونو 

بابا خندش گرفته بود و سعی کرد به رو خودش نیاره

رو به زهرا میگه

- خانم روشن بازم پانیا کاری کرده؟

+والا آقای آزاد  این دخترتون خیلی شره نمیتونم تحملش کنم لطفا 

پروندشو تحویل بگیرین ببرینش هر جایی که لایقشه اون لیاقت مدرسه 

مارو نداره

تو دلم شمردم ۱...۲...۳ الان خاکش میکنه بابام

- بله بله البته باید بره جایی که لایقشه این مدرسه هم خوبه اما با همچین معاونی که داره در شان دختر من نیست

معاونه خشکش زد، تو دلم گفتم آها دلت خنک شد؟!!

نمیتونستم خندمو جمع کنم مدیره هم که انگار دل خوشی از این معاونه 

نداشت یه لبخند رو لبش اومد 

والا چی چیه زنیکه عقده ای 😐

با بابا بعد یه مشت حرف زدن از مدرسه اومدیم بیرون

بابا نشست پشت فرمون و از تو شیشه زل زد به روبه روش

- خب حالا کدوم مدرسه ثبت نامت کنم؟!

+نمیدونم

- هوففف

+ ولی اگه پیشنهاد بخوای مدرسه دخترونه نبرم میخوام مختلط باشه!

- بله؟!

+ راست میگم نمیبینی چقدر مدرسه های دخترونه مسخرست😶