به نام دخترم ، به نام وطن-پارت هفتم
فعلا برین ادامه
پارت هفتم : در انتهای خیابان باران میبارید
در را باز کرد.........
پدر بود. خاکی، خیس، خسته... اما زنده.
بیهیچ کلامی، فقط او را در آغوش گرفت.
ایران اشک میریخت. پدر هم.
بعد از آن، به داخل خانه برگشتند. مادربزرگ روی مبل نشسته بود و فقط لبخند میزد. مادر، پدر را در آغوش گرفت.
ایران به اتاقش رفت. لباسش را عوض کرد. پدر هم.
صدای باران با ریزش مداومش روی شیشههای رنگباخته خانه، انگار نوای تلخی از تسلیم را در گوش خانه زمزمه میکرد. اما درون دل ایران ، چیزی شبیه آشوبی خاموش میجوشید. لباس پدر هنوز خیس بود. نشسته بر لبه تخت، زانوهایش را بغل گرفته بود، بیآنکه چیزی بگوید.
ایران با بشقابی از برنج ساده و خورشِ مانده از ناهار وارد اتاق شد. آرام گفت:
– یه کم غذا بخورین... سرد میشه...
سرهنگ حتی سر بلند نکرد. فقط گفت:
– کاش فقط ما باخته بودیم دخترم... کاش فقط من شکست میخوردم...
ایران کنارش نشست، بیجواب. آرام، خیره به زمین. شکست در چشمانش بود.اوشانه به شانه کشورش جنگیده بود و شکست خورده بود.شانه به شانه ایران....
در سکوتی که میانشان نشست، صدای باران از پنجرهای نیمهباز خود را به اتاق رساند، مثل اشکهایی که مجال سرازیر شدن نیافته باشند.
صدای کوبیده شدن در، خانه را لرزاند. ایران نگاهی به پدر انداخت که همچنان بیحرکت نشسته بود، چتر را از پشت در برداشت و به سمت در حیاط رفت. انگار دلش میخواست چند ثانیه دیگر همهچیز را متوقف کند، اما صدای در دوباره بلند شد.
در را باز کرد.
مردی با قدی بلند و چشمانی به آبی دریا روبرویش ایستاده بود. چهرهاش خیس، ولی مطمئن بود.
او گفت:
ـ پیریوِت… سلام.........
خب میخواستم بگم که هنوز شرط کامل نشده بود ولی چون پارت کوتاه بود گذاشتم.
شرط 15 لایک و 10 کامنت.پارت 8 طولانیه پس شرط رو کامل کنید.
اگر هر کس که لایک میکنه یه کامنت بذاره شرط کامل میشه
راستی نظراتتون هم درباره ادامه داستان بگین.به نظرتون چه چیزی انتظار ایران رو میکشه؟اون مرد کیه؟قراره مسیر زندگی ایران به چه سمتی کشیده بشه؟
بای بای