آبنبات من🍭❣💋 PART_15
12 تیر · · خواندن 4 دقیقه بفرما ادامه جیگررر که پارت مشتی و خوشگل خوشگل آوردم برات😉🫀👇👇
آبنبات من >>>>°❤️°<<<<<<◇
PART_15
برگا رو از صورتم جدا کردم و خجالت زده با لپایی که شک نداشتم قرمز شدن سرمو انداختم پایین
خانزاده دستی به اشکی که از خنده گوشه ی چشمش جمع شده بود کشید و با صدای قشنگش که هنوز ته مایه خنده توش بود پرسید:
ــ نگفتی
اونجا داشتی چیکار میکردی
همونطور که سرم پایین بود و نمی تونستم با نگاه براق و قرمز کبری و نگاه خیره به خانزاده ارمان روبه رو بشم گفتم:
+سلام خانزاده ببخشید راستش اونجا...اونجا یه چیزی دیدم میخواستم اونو...اره اونو بردارم
ــ اها که اینطور
حالا چی بود؟
بیا
بیاااااا من میگم شانس ندارم شما میگین نه
الان حتما اینقد قراره پیله کنه که چی بوده تا دروغ شاخدارم در بیاد
از چاله در اومدم با من رفتم تو چاه
دهنمو باز کردم تا قضیه رو بپیچونم و یه جوری ذهنشو ازش دور کنم که کبری لبای بادکنکیشو (پارازیت نویسنده:تشبیه زیبایی بود نبات جونم افرین🤣👌
نبات:جوننن مخلص نفس بانو خواهش میکنم) از هم باز کرد دوباره
ــ(با صدایی پر از عشوه خرکی)والا معلوم نیس دهاتی های رعیت زاده نوکر این عمارت اینجا کار میکنن یا سرشون تو سوراخ سنبه های خونه ای و دنبال فضولی و بازی
بغض کرده دامنمو تو مشتم فشار دادم
این زنیکه ی احمق کثیف الان چی راجب من زر زد؟
داهاتی؟رعیت زاده؟ نوکر؟
به چه حقی چون روستایم بهم گفت داهاتی؟ مگه خودش که مثلا شهریه چه فرقی باهام داره؟جز این که شبیه جن بو داده اس و یه خربار فیس و چس کلاس داره
چجوری به خودش اجازه میده چون خون خان و خانزاده ها تو رگامون نیس بهمون توهین کنه و خردمون کنه؟ مگه با نوکر بابای حرومزاده اش طرفه؟
همچین که بشه حتی اگه فلکمم کنن جوابشو میدم
عمرا بزارم غرور و شخصیتی که از مامان و بابام بهم رسیده رو یه دختر پررو بهش کنه
بغضمو قورت دادم و سعی کردم به خودم مسلط باشم
سرمو با جدیت و غرور بلند کردم و گفتم:
+حتما دلیلی داشته یا کاری داشتم و فضول هم نیستم چون چیزی برای فضولی نیس مخصوصا جلوی کسی که همه چیش مشخصه و داد میزنه(اشاره به ریخت و جلف بودن کبری)
بعدم حق ندارین به خاطر رعیت یا خدمتکار یا روستایی بودن کسی بهش توهین کنین
شما که خودتون مثلا شهری هستین و تحصیل کرده و با شعور و اینارو باید بدونین
پس ارزش و شخصیت خودتونو نگه دارین و حداقل وانمود کنین شعور دارین
با دهن باز مونده از بهت و تعجب و صورتی که قشنگ معلوم بود جزقاله شده خواست دهنمو وا کنه و چیزی بگه که خانزاده ارمان که تا اون موقع داشت توی سکوت و با لبخند محوی بهم نگاه میکرد دستشو به معنی سکوت برای کبری بلند کرد و گفت:
ــ اهوم کاملا درست میگی
خیلی وقته با دیگه با این چیزا افراد رو مقایسه نمیکنن و معیار متفاوت و شخصیت و جایگاه مردم نیس
بعد رو کرد سمت کبری:
ــ خب دیگه بریم پیش بقیه دختر خاله یکم دیگه هم وقت ناهاره
و منتظر حرف دیگه ای نموند و راه افتاد سمت اونا
کبری نزدیک بود بیوفته تشنج کنه و حس میکردم فشارش افتاده از حرص و خودخوری
که البته به کتفم
والا
کمی بعد که گذشت سعی کرد بی تفاوت باشه و برگشت از همون طرفی که خانزاده رفت بره ولی لحظه اخر قبل رفتن درست بغل دستم وایساد
از گوشه ی چشاش که حتی رنگ اونا هم طبیعی نبودد و متاسفانه ضایع بود لنزه نگاه چپ و چوله ای بهم انداخت که مثلا تهدیدم کرده باشه و رف
>>>>>>>>°❤️°<<<<<<<<◇
خو دیگ تموم شد😂🤍
چطور بود قربونتون برم؟دوس داشتین؟
نظرات قشنگتونو حتما برام کامنت کنین ک ذوق میکنم از خوندنشون🌚🐚
بچه ها
این روزا آمار لایک و کامنت ای وب واقعا به نظرم اومده پایین
نمیدونم شایدم چون اکثر دوستام(نویسنده ها) نیستن و خودم به شخصه پیداشون کنم نصفشون میکنم
ولی ما سعی میکنیم پستای جالب و خوب ک دوس داشته باشین بزاریم و از شما هم توقع حمایت عالی داریم عشقای من پس ناموصن حمایت کنین🍒🦋
و یه چیز دیگه
من چند جای پارت به یه چیزایی اشاره کردم که احتمالا متوجه شدین
مثل همون تیکه که نبات گفت چشای خوشگل خانزاده یا جاهایی که ازش یکم تعریف کرد نشون میده که نبات خانوم ما کم کم داره به آرمان علاقه مند میشه یا یه قسمت ک نبات و کبری حرفشون شد و کبری اون حرفا رو زد و نباتم اونجوری جوابشو داد خواستم حداقل یه کم نشون بدم که این چیزا نباید معیاری واسه قضاوت و تبعیض بین غنی و فقیر باشه و از این نکته ها که سعی میکنم توی رمان استفاده کنم ازشون🌷
ببخشید سرتو درد آوردم دیگ من برم بوس بای بای💕🍰