همسایه زورگو P11تا25

میو
پارت11
یعنی میخواست کاری کنه من؛ نبات!
خودم با پای خودم از اینجا برم؟
اخی کورخوندی مردک!
هنوز نباتو نشناختی
من یه لول بالاتر از لج و لجبازی بودم
در و محکم بهم کوبیدم
جوری که مطمئن شم هر دوشون خوب با صدای بلند در گرخیدن
کیفور از کاری که کردم آواز گویان به طرف آشپز خونه رفتم
همین که در یخچال و باز کردم
کیفم زهر مارم شد
ای بخشکی شانس که شپشم ته یخچالم پشتک نمیزد
از وقتی اومده بودم هنوز یه خرید واسه اینجا نکرده بودم
باید فردا بعد کلاسم خرید میکردم
خواستم بیخیال شکمم شم
اما با صدای ناهنجاری با تمومه وجودش اعلام نا رضایتی کرد از تصمیمم
پوفی کشیدم
گور بابای پول مهم شکمم بود
از اسنپ فود و از یه رستوران نزدیک اینجا یه جوجه کباب سفارش دادم
لباسامو عوض کردم
نگاهم به دفترا و کتابام افتاد
نُــــچ،
تا این شکم لامصبو پر نمیکردم هیچی توی مخم نمیرفت
همین که صدای زنگ اومد
بی توجه به وضعیتم شبیه میک میک به در چسبیدم
درو که باز کردم پیکِ بدبخت مات موند
- پشت در منتظر بودید؟
لبخند دندون نمایی زدم و غذا رو ازش تحویل گرفتم
- نه
من سرعتم یکم بالاعه
زیر لب گفت
- آها
صحیح فقط یکم!
برو به عمت تیکه بنداز مردک
اصلا به تو چه
پولشو دادم
تشکر کردم و نذاشتم حرف اضافه ای بزنه و در و روش بستم
بوی کباب داشت دیوونه ام میکرد
بنظرم هیچ چی توی جهان الان مهم تر از شکم نازنینم نبود
پارت12
شبیه قحطی زده ها به سمت غذام حمله کردم
نمیدونم چند دقیقه گذشت
سر بلند کردم فقط جنازه ظرفای خالی جلوم بود
همشو من خورده بودم؟
بسم الله
همین جوری پیش میرفتم دو روزه دیگه اندازه بامشاد توی فیلم نقطه چین میشدم
باید میرفتم باشگاه
به سمت جزوه هام رفتم کمی درس بخونم
فسفر سوزوندن توی هضم شدن غذا ربطی داشت؟
نمیدونم
بنظر خودم که داشت
نمیدونم چرا یهو قیافه همسایه جون توی پس زمینه ذهنم ظاهر شد
اسمش میران بود؟
نیشم وا شد
لامصب اسمشم داف بود
جونِ نیما اگه بد دهن نبود تورمو براش پهن میکردم
ولی حیف بییشتر به یه آدمخوار جذاب میخورد
خدا نصیب کنه چندتا از اینارو
با خودم عهد کرده بودم
من تا از این شهر شوهر پیدا نمی کردم بر نمیگشتم
چون متأسفانه من از این رسم و رسومای که ناف پسر عمو و دختر عمو هارو توی آسمونا میبندن چیزی عایدم نشده بود
به خشکی شانس
باید خودم تلاش میکردم واسه پیدا کردن نیمه گم شدم
تا قبل اینکه بدزدنش...
سرمو تکون دادم که از فکرش بیام بیرون
کمی که خوندم
شبیه اسب آبی شروع کردم به خمیازه بلندی کشیدن
کتاب همیشه برام حکم قرص خوابآور و داشت
بدون قهوه نمیتونستم راهمو پیش ببرم
الانم قهوه نداشتم
پس با همین بهونه جمع و جور کردم و به سمت اتاقم رفتم
فردا از ساعت 8 صبح تا غروب کلاس داشتم
بعدشم میرسیدیم به جذاب ترین قسمت ماجرا
باید خرید میکردم
پارت13
با صدای زنگ الاغ گوشیم به زور گوشه چشممو باز کردم
هنوز ساعت ۶ صبح بود
چه خری الان بیدار بود که من بیدار شم؟
عصبی نگاهی به اسکرین گوشیم انداختم و با دیدن شماره نیما
صورتم از حرص سرخ شد
کفری جواب دادم و نذاشتم حرف بزنه
- مردک گاو نفهمه روانی ساعتو نمیبینی؟
هنوز آدم نشدی تو؟
صدای بم شده اش اومد
- هووی دستی رو بکش
چته باز سگ شدی پاچه میگیری
حس کردم با این حرفش دود از گوشام و دماغم بیرون زر
پتو رو روی بغلم فشرو و با جیغ گفتم
- چمه نیما؟
دیــ...ـوث ساعت ۶ صب زنگ زدی میگیی چتههه؟
صدای پیجر اومد و انگار هنوز بیمارستان بود
با خنده گفت
- جون نبات الان شیفتم تموم شد
یادم نبود هنوزم کپیدی
اینم از تمومه محبت داداش ما
هنگام تقسیم شانس بنده کدوم گوری بودم خداجون؟
بی حوصله گفتم
- زت زیاد
قطع کن خوابم میاد
قبل اینکه قطع کنم گفت
- صبر کن سگ
مهشید میخواد بیاد پیشت، خودش جرعت نکرد بهت زنگ بزنه
آدرستو بفرست براش
نه انگار این نمیذاشت بخوابم
- دوس دختر تو چه صنمی به من داره؟
پوفی کشید
- رفیقته روانپریش
حالا دو روز دیرتر فهمیدی دوس دختر منه نمردی که
دندونامو روی هم ساییدم نـ..ـرینم بهش
با حرص قطع کردم
بره بمیره مردیکه پر روی بی خاصیت با اون رفیق بی خاصیت ترم
پارت14
اصلا چه معنی داره
تا من دوسپسر ندارم، داداشم دوست دختر داشته باشه؟
قباحت داره بمولا
اما این دل لامصب صاب مرده ام همچین شبیه دل گنجشک بود
والا بخدا
نبات مظلوم
آدرس و برای مهشید فرستادم و گفتم ساعت 9 میام خونه
نیما ت.خ..م سگ خواب و از سرم پرونده بود
مردک تو دکتری
شب تا صبح خواب نداری نباید بزاری منه خاکبرسرم بخوابم
بلند شدم و به سمت حموم رفتم
با دیدن دم و دستگاه دوشش برق از سرم پرید
داش اینا دیگه چیچی بودن؟
منگ جلو رفتم
خرت و پرتامو روی قفسه مخصوصش خالی کردم
نیم ساعت فقط با دوش ور رفتم تا یاد گرفتم تنظیمش کنم
خدا گوگل جان و به همه ما خنگولا ببخشه
الهی آمین
دوش پر ماجرامو گرفتم و سریع بیرون پریدم
آخیش چقدر خوب بودا
کیف داد
لباسامو پوشیدم و منظم و خوشگل موشگل
برعکس شلختگی دیروز
از خونه بیرون زدم
همون اول نگاهم به سمت واحد کناریم رفت
با اون مردک بی ادب
دلم میخواست کلی فضولی کنم، اما حیف که کلاسم دیر میشد
انشالله بمونه واسه یه وقت دیگه
به زور نبات کنجکاو درونمو راضی کردمو عین بچه آدم باهم از ساختمون بیرون رفتیم
پارت15
وارد دانشگاه شدم
به لطف نیما جون زود اومده بودم و هنوز وقت داشتم
شبیه کلاس اولا یه شیر و کیک خوردم و بعد رفتم سر کلاس
دقیقا همون جایی که دیروز بودم نشستم
از اول تا آخر نگاه همون پسری که یه سیلی ناقابل ازم نوش جان کرده بود روم بود
نکنه مثله فیلما ترورم کنه؟
عع وا ترسیدم
اصغر جونم کنارم نشسته بود
از این پسره خوشم اومده بود ابلفظلی
ولی به چشم فرزندی ها
به چشم شوهری من آرمان های قوی داشتم
از جمله قد بلند و هیکلی بودن
همین لحظه هیکل این همسایه بد دهنه اومد توی ذهنم
خب در کمال نا باوری باید میگفتم اره این دقیقا شبیه آرمان هام بود
ولی خب تور کردنش با توجه به اخلاقش تقریبا ۰٪ بود
شانس نبات به روایت تصویر
کلاس که تموم شد شایان اومد جلو
همون اصغر خودمونو میگم
- پایه ای تا شروع کلاس بعدی بریم یه چی بخوریم؟
اول مشکوک نگاش کردم، اما همچین بدکم نمیگفت
باید گارد خودمو کم کم نسبت به پسرا پاییین میاوردم
اخیی
موجودای گوگولی
بلاخره ساعت 8 بود که کلاسام تموم شدن
شبیه خر کوبیده شده بودم
با یادآوری اینکه یدونه تخم مرغم توی یخچالم نیست
خسته و بغض کرده به سمت فروشگاه رفتم
کارم ۱ ساعت طول کشید
خریدام اونقدر زیاد بودن خودم که سهله باید خر کرایه میکردم
و قرار شد خودشون برام بیارن
وقتی رفتم خونه
ساعت از 9 رد شده بود و مهشید هنوز نرسیده بود
همون لحظه زنگ واحد خورد
پیک بود
کیسه های خرید و گرفتم، صدای اسپیکر و تا ته بالا زدم و مشغول چیدنشون توی کابینت و یخچال شدم
دقیقا نصفشون فقط خوراکی بودن
ناز شکمت نبات جون
بلند داشتم با آهنگ میخوندم و قر میدادم
البته خوندن که چه عرض کنم رسما عر میزدم
بله، خودمم میدونم صدام عالیه
اصلا همه که نباید هایده باشن
کشور به چند تا کلاغ مثله منم نیاز داره
بازم صدای زنگ اومد
مطمئن بودم این بار دیگه خوده مهشیده گیس فرفریه...
پارت16
به سمت در رفتم و بازش کردم
قبل از اینکه مطمئن شم مهشیده یا نه
با تهدید گفتم
- بیا تو زنیکه زیرآبی زن
بیا که قراره ا...
اما با دیدن همسایه سگ اخلاق..
نه چیزه با دیدن اقا میران خوشتیپ رباط صلیبی مغزم قاطی کرد و دهنم وا موند
این اینجا چی میخواست؟
قبل از اینکه شلوار سنبادیم که عکس موش و گربه روش بود و ببینه
در و سریع تا نصفه بستم
البته دیر شده بود و شرفم به چوخ رفته بود
چون متاسفانه دیدش...
اما بی توجه به وضعیتم عصبی گفت
- صدای آهنگ کوفتیتو میزنی پایین یا بیام بزنمش پایین؟
وا مگه اینجا دیواراش عایق صدا نبودن؟
ولی خب صدای آهنگم اونقدر بالا بود عایق که سهله
۷ لایه دیوار بتنی ام جلوشو نمیگرفت
اصلا هرچی
به این چه ربطی داشت؟!
با پر رویی چونمو جلو دادم و گفتم
- چار دیواری اختیاری
به تو چه؟
چشماش درشت شد
باورش نمیشد باهاش اینجوری حرف بزنم
فکر کنم به تریش قباش بر خورده بود
مشخص بود تاحالا یکی به این اقازاده خوش قد و بالا نگفته بالای چشت ابروعه
دندوناشو روی هم فشرد و دستاشو مشت کرد
عصبی غرید
- دختره رو مخ
شونه بالا انداختم و خونسرد گفتم
- خودتی!
یهو نگاهم به رگ برجسته روی دستش که تا ساعدش رفته بود کشیده شد
حتی از زیر لباسم مشخص بود چقدر بازوهای داره
وای ننه من ضعف بازو داشتمم
به زور آب دهنمو جمع کردم
به خودم تشر زدم
خاک تو سرت نبات چقدر هیز شدی!
با نیشخند گفت
- هوی دختر تام و جری اگه نگاه کردنت تموم شد
با زبون خوش برو اون کوفتیتو خاموش کن!
چنان ترسناک گفت که حس کردم شلوار لازم شدم
پارت17
نفس عمیقی کشیدم و خونسردی خودمو حفظ کردم
تخس با دل و جرعت نمادین تکرار کردم
- خاموش نمیکنم
برو هرکاری دلت میخواد بکن
خواستم در و محکم بهم بکوبم که پاشو لای در گذاشت
با جیغ گفتم
- چیکار میکنی مردیکه گاو
صورتش سرخ شد
- همون کاری که خودت گفتی
من یه چی گفتم این چرا قبول کرد؟
میدونستم دلش نمیخواد در و هول بده وگرنه الان مثله چسب دو قلو به دیوار چسبیده بودم
سرشو خم کرد، صداشو آورد پایین
و با تهدید غرید
- پا رو دمم نزار دختر کوچولو
نمیدونم هدف بابا از آوردن تو لامصب اونم بیخ گوش من چیه ولی هرچی که هست نمیزارم به چیزی که میخواد برسه!
هنگ کرده بودم
چرا نمیفهمیدم داشت چی میگفت این؟
صورتمو کج و کوله کردم براش
- داری چی میگی تو
دیوونه متوهم خدا شفات بده
نیشخندی زد و پاشو کشید
که نفس راحتی کشیدم
در واحدش محکم بهم کوبیده شد
شونه ام بالا پرید
حس کردم فشارم افتاد
تلافی کاری که دیروز باهاشون کردمو سرم در آورد مردک
زیر لب هرچی که از دستم بر اومد و بستم به ریشش
اسکله دو قطبی
خدا به حال زنت بسازه
چه احمقی اصلا زنه این میشد؟
رو کش نوتلا
داخلش برج زهرمار، جانشین ابوبکر، زهرحلاهل
- نبات؟
چرا با این وضعیتت اینجا وایسادی؟
رنگت چرا پریده
پارت18
تازه نگاهم به لباسام افتاد
تمومه مدت همینجوری جلوش قمپز در اومدم؟
پس واسه همین بهم گفت تام و جری
یهو گریم گرفت
سگ تو روحت نبات
ابهت نازنینم به چوخ رفت خدا لعنتت کنه مردیکه
من چه گناهی به درگاه خدا کردم شدم همسایه این ابوالهول
یعنی تو بهترین خونه ام باید یکی باشه که بیاد صاف ب..رینه تو احساس خوبم
از جام بلند شدمو و دق و دلیمو سر مهشید خالی کردم
- اصلا به تو چه ها
هرچی میکشم زیر سر توعه زیرابی زنه
با بهت به خودش اشاره کرد
- منن؟
باز تو سگ شدی پاچه بقیه رو گرفتی به من چه
دختره اسکل
عصبی گفتم
- بیا برو تو حرف نزن الان پتانسیل کشتنتو جای اون مرتیکه دارم
با خنده اومد تو
- بازم پاچه چه بدبختیو دریدی؟
چشم غره ای بهش رفتم و به طرف اسپیکرم رفتم
خواستم صداشو بزنم پایین
اما سریع پشیمون شدم
بزنم پایین که این مردک فکر کنه ازش ترسیدم؟
یه صدای درونم گفت مگه نترسیدی؟
سر تکون دادم
اصلانم از صورت سرخ و چشای سیاهش نترسیدم
اما بخاطر اداب آپارتمان نشیتی یکم صدای موزیکمو کم کردم
فقط یکمی!
به عقب برگشتم
خواستم به مهشید بگم راحت باشه
اما پر رو خانوم راحت تر از این حرفا بود که من حرفی بزنم
و فقط مونده بود ش..♤..و...ت..شم در بیاره
پارت19
داشتم نگاش میکردم
لباسشو روی مبل انداخت و با تمومه پر روییش به سمت یخچال رفت
تا کمر خم شد توش
یه سیب بیرون اورد و همون طور که مثله اسب آبی دهنشو میجوید
گفت
- این پسره کی بود رفت؟
نا امید بهش نگاه کردم
اینی که به دهن پر داشت زر زر میکرد همون دختر متشخصی بود که نیما ازش تعریف میکرد؟
خب اره
مهشید اصلی این بود
رفیق قدیمی من و از اول میدونستم چه جنس بنجولیه
ولی انگار ناکس جلوی نیما خوب ادا اومده بود
بیخیال گفتم
- یه روانی زنجیزی که از شانس ت.♤..خ..می من همسایمه
بلند خندید
زیر لب کوفتی به ریشش بستم
که گفت
- خوشم میاد هرچی رو مخه میوفته تو تورت
دهن کجی براش اومدم و تیکه انداختم
- پ ن پ همه مثله تو شانس دارن شاه ماهی تور کنن
فهمید منظورم نیماعه
بادی به غبغبش انداخت
- آقا دکتر ما یدونه اس، اونم واسه نمونه اس!
چنان نگاهش کردم که خودشو جمع و جور کرد
این لوس بازیا دیگه چی بود
چندشا
غذای آماده رو بیرون کشیدم و داخل ماکروویو گذاشتم که گرم شه
شیطون گفت
- ولی میگم نبات پسره خوب چیزی بوداا
پارت20
چشام برق زد
ذوق زده برگشتم به سمتش
با هیجان گفتم
- کدوم پسره؟
اووف عکسشو زود بده ببینم
چشمکی زد
- همین همسایه اتو میگم
بادم خالی شد
چنان گفت که فکر کردم شوهرمو پیدا کرده
صورتمو جمع کردم
- همین مردیکه میران؟
دستاشو بهم کوبید و روی میز خم شد
- به به چه اسم دهن پر کنی داره
میگم نبات پولدارم هستاا
یهو یادم اومد گفت بابام تورو آورده
یعنی رفیق پسر رفیق بابا بود؟
باباهم عجب رفیقای داشت رو نمیکرداا
سرمو تکون دادم
- بدرک
پولداره ولی شخصیتش زیر خط فقره
بدردم نمیخوره
نچ نچی کرد
- خاکبرسرت اسکل لیاقت نداری
غذارو از داخل ماکرویو بیرون اوردم
همون طور که غذا رو روی میز میذاشتم صدامو کلفت کردم
- اینی که میگی آب گیلاس قیمتش هم وزن قیمتته!
بلند خندید
- چیکار کردی که اینو بهت گفت؟
بیخیال شونه امو بالا انداختم و با مظلوم نمایی گفتم
- هیچی جون مهی
فقط یه شیشه ش...راب صد سالشو حواسم نبود شکوندم
پارت21
صورتش مات شد و رنگش پرید
با تته پته گفت
- ص..صد س..ساله؟
چنان میگفت صد ساله انگار چی بود
بیخیال سر تکون دادم
- اره چته؟
یه شیشه زهرماری بود دیگه!
آه از نهادش بلند شد
انگار ارث بابای اینو بالا کشیدم
- سگ میدونی چقدر پولشه اون
اصلا میدونی چقدر کمیابه؟
صورتمو کج کردم
- نه والا مثله تو زهرماری خور نیستم خبر داشته باشم
یهو چشمامو ریز کردم
با حالتی که انگار مچشو گرفتم غریدم
- چشم نیما روشن
تو از کدوم گوری خبر داری اینارو؟
اون از من هفت خط تر بود که دم به این تله ها بده
- برو بابا
شهاب میخوره منم میدونم
شهاب داداشش بود
یه دو سه باری ام از نسیم خواستگاری کرده بود ولی نسیم ناز داشت
نسیم جان خواهر بزرگتر و طبق معمول خانوم دکتر
یعنی ناخلف خانواده من بودم
چون اومده بودم دنبال رشته ای که دوس داشتم، نه دکتر شدن!
حالا انگار خیلی مهم بود
دیگه نیما و نسیم دکتر شده بودن بس بود بنظرِ من
اینم از سهم ما توی خانواده تمام
اما انگار اونا موافق نبودن
چون به زور دست از تنبون من کشیدن
من فردا کلاس نداشتم و مثله خرس راحت سرمو توی خواب فرو کردم
اما وقتی بیدار شدم مهشید رفته بود دانشگاه
پارت22
هنوز توی خواب و بیداری بودم که یکی محکم توی در کوبید
وا مردم مگه سر اورده بودن؟
فکری که درمورد این محله های باکلاس نشین توی ذهنم بود پودر شد
بی توجه به قیافه ام بلند شدم
با حرص از اتاقم بیرون رفتم و در و باز کردم
اما با دیدن یه حوری...
نه چیزه مرد جذاب سوار بر اسب سفید رویاهام فکم باز موند
البته بهتره بگیم سوار بر حوله سفید
سرمو بلند کردم و تازه صوراشو دیدم
یه دفعه یادم اومد چی جلوی نگاهمه که مردمک چشمام چهارتا شد
این میران بود؟
همون همسایه رو مخ؟
آب دهنمو با صدا قورت دادم، خدایا بازم میگم دمت گرم چی ساختیی
تنها پوشش حوله دور کمرش بود و با اون سی..نه ستبر و شکم شیش تیکه جلوم ایستاده بود.
قبل از اینکه به خودم بیام
با بی حوصلگی گفت
- تو چرا هر بار من و میبینی سیم پیچی هات قاطی میکنه؟
اصلا ببینم آبـت میاد؟
هنن؟
این الان چی گفت؟
به آب من چیکار داری مردک بیشعور
میدونستم الان صورتم شبیه لبو سرخ شده
یهو از کوره در رفتم و با حرص گفتم
- هوی مردک خودت نامـ..ـــوس نداری؟
به آب من چیکار داری
بیـ...ــتربیت بی...
عصبی غرید
- چی داری میگی احمق
برو کنار ببینم آبت میاد، دو ساعته علافه توام!
پارت23
اصلا وایسا ببینم آب و برای چی میخواد؟!
اخه کاربرد خاصیم نداره
مشکوک گفتم
- آب و واسه چی میخوای؟
عصبی گفت
- میخوام بخورم!
حس کردم آمپرم رفت رو هزار
این مردک داشت چی واسه خودش بلغور میکرد؟
خدایا صبرم بده نرم موهای خوشگلشو از ریشه بکنم
پوفی کشید
از حواس پرتیم استفاده کرد و حولم داد به عقب و وارد خونه شد
یا خدا نکنه میخواد بهم ت..ج..ا..و.ز کنه؟
البته حلالش
عجب تیکه ای بود لامصبب
قبل از اینکه به خودم بیام در واحد و توی هم کوبید
و عصبی غرید
- آب واحدم قطعه
آب حمومت میاد باید دوش بگیرم تا نیم ساعت دیگه یه جلسه مهم دارم
حس کردم رنگم پرید
ن...نکنه منظورش از آب، آب لوله کشی بود؟
سرخ شده از فکر منـ...ـحرف و قحطی زدم خجالت زده سر پایین انداختم
و با تته پته گفتم
- عع آب لوله کشی؟
آها آره آره میاد
و با بی عقلی تموم این فکر نکردم یه مرد جذاب و جوون چرا باید تو خونهی من بره حموم؟
چشماشو ریز کرد
- آره آب حموم
تو منظورت...
یهو انگار متوجه شد داستان چیه که چشمای لعنتیش شیطون شد
- آهااااا اونو میگی!
پارت24
با بیچارگی سرمو تکون دادم
- نهه اونو نمیگمم
نیشخندی زد
- خیلی دلت از اون میخواد؟
با حرص غریدم
- اگه نمیری حموم از خونه من برو بیرون!
قهقهه ای زد و با همون حوله ای که فقط دور کمرش بود به طرف اتاقم رفت
انگار میدونست حموم دقیقا کجاست
هنگ خنده اش بودم
لعنتی چال گونه ام داشت؟
تاحالا تو این چند روز فقط باهم دعوا داشتیم و اخمشو دیده بودم
اولین بار بود میخندید.
قبل لینکه وارد اتاق شه به سمتم برگشت
چشمکی زد و پر رو پر رو گفت
- حیف جلسه دارم
وگرنه به خواسته ات میرسوندمت وراج کوچولو!
دستامو مشت کردم و دندونمو روی هم فشردم
مردیکه بیشعوره بی ادبه بی نظاکت
نموند تا بهش ف...حش بدم و از جلوی چشمام محو شد
گریه ام گرفته بود
خدا لعنتت کنه نبات، فقط همینم کم بود
خودم که هیچ از اولم لــ...ــخته لــ..ــخت از هرگونه شرف بودم
آبروی بابارو هم ریختم کف زمین و خلاص!
اگه مامان میفهمید یه مرد هیکلی الان تو حموم اتاقه منه
درجا سکته میکرد میمرد دور از جونش
این فقط با یه حوله اومده بود با چی قرار بود برگرده؟!
گیج موهامو خاروندم
یهو حس کردم چیزی روی سرم نیست
با قلبی که داشت از دسته من از کار میوفتاد رنگ پریده به سمت آینه برگشتم
یا جد سادات
با دیدن آدمی که توی آینه بود رنگم پرید
پارت25
این...
این کی بود؟
دستمو جلو بردم و از روی آینه لمسش کردم
باوررر نمیکردم
نه، این من نبودمممم
اما واقعیت شبیه ک...ون خیار تلخ بود
اخ خدا لعنتت کنه نبات اینهمه ساعت اینجوری جلوش جولون دادی؟
اون از دیشب و شلوار تام جری پام
اینم وضعیت الان و موهای برق گرفته ام
خدایا میدونم خیلی دوسم داری ولی دو دقیقه دستتو از تنبون ما بکش حضرت عباسی
من دیگه آبرویی ندارم تقدیمت کنم
مثله خر تو گِل گیر کرده بودم
الان برم تو اتاقم لباس و شونه امو بردارم؟
اگه یهو ل...خت بیاد بیرون چی؟
خب هیچی
نبات دوباره به چوخ میرود
من و اون و یه اتاق
نفر سوم میشد شیطان رجیم
فکرشم اصلا جالب نبود
یکی توی ذهنم نهیب زد واقعا جالب نیست؟
تند تند سر تکون دادم و خفه شویی نثارش کردم
وقتی من میگم نبود یعنی نبود وسلام
ولی خودمونیما خوشبحال زنش عجبب شوهر گوریلی
اه پیشونی مارو کجا مینشونی
دستی به موهام کشیدم و به زور زیر کلیپسم فرستادمشون
صدای گوشیم بلند شد
با دیدن اسمه مامان یه دور سکته رو رد کردم
لامصب انگار ردیاب پسر یاب بهم وصل کرده بود درجا زنگ زد
بزار دو دقیقه بگذره اصلا
اگه میفهمید همین الان بار و بندیل جمع میکرد میومد ور دلم
گلومو صاف کردم و با یاد و نام خدا آیکون سبزو کشیدم
.
.
.
خوبید بچه ها؟یذره میخواستم باهاتون صحبت کنم
ببینید واقعا 20 تا لایک وکامنت چیزی نیست که نمیرسونیدش
بعضی پست ها تا 200 کامنتم میگیرن اونوقت من 20 تام نمیگیرم
اگه نفری 3 تا کامنت بذارید و لایک کنید شرط کامل میشه
پست امروزم با اینکه شرط نرسیده بود گذاشتم ولی خواهشا شرطارو برسونید
شرط 20 کامنت 15 لایک