
『2』『RED ROSE』

³ °PART -',
سلام دخترامممممم اومدم با پارت 3 رمان.... تا الان 8 پارتشو براتون نوشتم و این سومین پارتیه ک آپلودش میکنم... امیدوارم دوسش داشته باشیننن
"تو باید برای مرینت قوی بمونی" تنها جمله ای ک باعث میشد به حرف دوستش گوش بده... تنها جمله ای ک نرمش میکرد و تنها جمله ای ک باعث میشد بیشتر از این ب خودش آسیب نزنه...
چند دقیقه بعد غذایی ک نینو براش سفارش داده بود رو به دستور نینو به اتاقش آوردن و ب اجبار نینو غذاش رو کامل خورد.. بعد از اون کمی با نینو در مورد کار های شرکت صحبت کرده بودن و حالا ساعت 1 شب بود.. تویه اتاقش تنها نشسته بود و از پنجره بزرگش به بیرون نگاه میکرد... باید میرفت خونه نه؟ مثل همیشه براش سخت بود ک بره خونه... نمیتونست... اون خونه هنوزم بوی مرینتشو میداد... بوی گل رز سرخ... کمی بعد با هر سختی ای ک بود بلخره تصمیم گرفت برگرده خونه
وقتی به خونه رسید دوباره همون بود... دوباره بوی عطر گل رز و شاخه های خشک شده ای رز ک همه جای خونه بودن... چرا؟ چون هر روز شاخه گل تازه ای برای همسرش میخرید و شاخه ی قدیمی رو به خونه میورد و اون رو گوشه ای از خونه میگذاشت و به حال خودش رها میکرد...
بعد از گرفتن دوش کوتاهی و عوض کردن لباس هاش روی تختش نشست به گوشه ای خیره شده بود و داشت تلاش میکرد ک به کشوی میز کنار تخت نگاه نکنه.. چرا؟ چون اینکارش مصادف میشد با باز کردن کشو و برداشتن عکس های خانوادگیشون و با حسرت نگاه کردنشون ولی... ثانیه ای بعد خودش رو درحالی دید ک داره در کشو رو باز میکنه و دوباره اون عکس هارو بیرون میکشه..
نفس عمیقی کشید.. حس میکرد فضای اتاق داره کوچیک و کوچیک تر میشه.. با اینکه تک تک اون عکس هارو بار ها و بار ها دیده بود اما باز هم وقتی میدیدشون قلبش سنگینی میکرد... بغض بزرگی تویه گلوش شکل گرفت و سردردش با تیر کشیدن سرش بیشتر شد... به آرومی شروع ب دونه دونه برداشتن عکس ها و دیدنشون کرد.. به زنجیر نقره ای ک دور گردنش بود چنگ زد.. و پلاک کوچیکشو ک ب شکل دایره بود و روش یک طرح گل رز حکاکی شده بود رو بوسید.. این کار باعث میشد حس کنه تنها نیست... چرا؟ چون این زنجیر رو مرینت براش خریده بود و طرح گل رز روش رو هم باهم روش طراحی کرده بودن.. اما وقتی دوباره ب عکس تویه دستش نگاه کرد بغضش ترکید و سرش بیشتر از قبل تیر کشید.. با دیدن تصاویر قلبش جوری با شدت به سینش میکوبید ک انگار قسط داشت بیشتر از قبل شکسته و زخمی بشه... چطور میتونست فراموش کنه... اون زمانی یک پدر بود مگه نه...؟ یک زمانی فکر میکرد خوشگل ترین دختر دنیا رو داره و خوشبخت ترین مرد جهانه... ولی الان؟ از اون دختر خوشگل و اون مرد خوشبخت تنها خاطره و عکسی بیش نمونده بود... چطور..... چطور دخترش رو از دست داده بود؟ چطور همسرش ک تمام داراییش بود هنوزم.. بعد از 5 سال تویه کما بود؟ چطور....چطور همه ی اینها تا ب حال باعث نشده بود بمیره؟ چون ب خودش قول داده بود برای مرینتش قوی بمونه؟ چون... چون هنوزم عطر گل رز تویه تک تک سلول هاش جریان داشت؟ یا شاید چون قلبش تا زمانی ک مرینتش تویه این دنیا بود باید میتپید و برای اون قوی میموند...
...END
خب خبببب دخترام این پارت هم تموم شد... امیدوارم دوستش داشته باشین و واقعا از حمایتاتون ممنونم... خیلی دوستون دارم...
مراقب خودتون باشین....
بوس بهتون
بای باییییییی🎀🤍☁️✨️
شرط پارت بعد: 30 کامنت و 20 لایک