پارت ۴ من می خواهم یک شیطان باشم
های گایز. آمدم با پارت ۴ من می خواهم یک شیطان باشم.
راستی ببخشید این پارت را دیر پست کردم چون باید دیروز می زاشتمش ولی چون ۱۳ بدر بود نتونستم. ببخشید 🙏🙏
خوب بریم سراغ این پارت که آخر پارت براتون یک سورپرایز دارم🥳🤗👇👇👇
گوشیم زنگ می خورد. شماره ی ناشناس بود. تلفن را جواب می دهم. می گویم: علو سلام، شما؟؟
می گوید( مخاطب ناشناس) : منم ماریا. گوشی جدید خریدم.😎
می گویم: مبارکت باشه ماریا🥳.
می گوید: کجایی؟ صدای ماشین میاد!
می گویم: بیرونم.
می گوید: چرا؟. الان که ساعت ۱۰ شب؟
می گویم : داستانش طولانی. ولی الان جایی برای موندن ندارم
می گوید : برات لوکیشن می فرسته امشب بیا خانه من.
می گویم: واقعا ازت ممنونم 🫶🙏
می گوید : دوست برای همین روز هاست.
لوکیشنی که برام فرستاده را چک می کنم. مال مناطق بالا شهر. یک تاکسی می گیرم. سوار می شوم. می پرسم : چقدر دیگر می رسیم؟.
راننده می گوید: ۲۰ دقیقه دیگر می رسیم.
بعد در افکار خودم فرو می روم. می دانید ما نمی توانیم درد را تغییر دهیم ولی درد ما را تغییر می دهد. حالا من کنجکاو هستم که درد مرا به چه آدمی تبدیل می کند؟ خوب،. بد، قوی یا ضعیف؟؟؟
به خانه دوستم می رسیم. از ماشین خارج می شوم. به خانه دوستم خیره می شوم. یک چمدون آبی دستم بود. خانه دوستم یک ویلای خیلی بزرگ بود، یا حتی شبیه قصر بود. جلو می روم زنگ را می زنم. یک خانم که نمی شناسمت می گوید: کیه؟؟
می گویم: من دوست ماریا هستم.
می گوید : بیا تو منتظرت بود.
داخل می روم . حیاط خانه خیلی بزرگ بود. خیلی هم سر سبز. ۱۰ تا ماشین پارک شده بود. من همیشه می دانستم که دوستم پولدار ولی فکرش را نمی کردم که تا این حد پولدار باشه!!
خدمتکار من را به داخل راهنمایی می کند. دوستم را می بینم که روی پله هایی که قیمت آجر های ان از کل خانه ما بیشتر بود ایستاده.
می گوید: به کلبه حقیرانه ی من خوش آمدی🤗
تو ذهنم با خودم می گویم چه دوست فروتنی دارم!
در جواب به حرفاش می گویم: ممنون. ببخشید مزاحم شدم.
می گوید: مزاحم چیه ، مراحمی.
از خدمتکار می خواد که من را به سمت اتاق راهنمایی کند. وارد اتاغ می شوم در را می بندم . به اتاغ نگاهی می کنم. خیلی بزرگ بود به اندازه کل سالن خانه ی ما بود. توی اتاغ یک حمام هم بود. یک دوش آب گرم می گیرم و لباس راحتی می پوشم. صدای در اتاغ بود. می گویم : بفرمایید.
ماریا بود. ماریا می گوید: خوب برام بگو چی شده.
ماجرا را برایش تعریف می کنم. می پرسد: حالا می خوای چیکار کنی؟
می گویم: نمی دانم.
لحظاتی هردو چیزی نمی گوییم.
ماریا می گوید : می گویم تو که جایی نداری و می خوای بری آمریکا برای کالج، پس من می گویم با من بیا فعلا بریم ایتالیا من آنجا یک دوستی دارم می تواند یک کاری کند بدون امضا پدر مادر هم بروی. پول هتل و همین چیت هم با من بلاخره ما باهم دوستیم. منم که یک عالمه پول دارم پس نگران انجاش نباش.
تا می خواهم چیزی بگویم، ماریا می گوید: لازم نیست همین الان بهش جواب بدهید ، بلاخره تصمیم سختی است.
از اتاق بیرون می رود.
حالا باید چیکار کنم؟؟؟ من باید کدام راه را انتخاب کنم؟؟؟🫨🧐
اگر از این پارت خوشتان آمد لایک فراموش نشه ❤️
راستی پارت بعدی امشب ساعت ۹ پست می شود.
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺