
『2』『RED ROSE』

¹ °PART ',-
سلاممممممم دخترای خوشگلم... اومدم با پارت اول فصل دوم رمان RED ROSE
خواستم قبل از اینکه بخونینش چند تا چیز بهتون بگم...
باید بگم ک با شروع و خوندن چندین پارت اول رمان قرار یکم فضا براتون گیج کننده و ناراحت کننده باشه... ولی...ولی ولی ولی ولییی... ازتون میخوام صبور باشین و یکم زمان بدین تا همچی دستتون بیاد... و نکته ی قابل توجه اینه ک خیالتون راحت باشه ک رمان هپی انده و این چیزای ناراحت کننده برای همیشه نیست
خب بریم برای شروع پارت جدید....
با طلوع آفتاب چشم های قرمزش رو باز کرد... تقریبا کل شب رو نخوابیده بود.. مثل شب های قبل.. بازم کابوس دیده بود.. همون کابوس همیشگی.. نفس عمیقی کشید و شقیقه هاش رو فشار داد تا کمی از سردردش کم کنه... از روی تخت بلند شد و از اتاق بیرون اومد.. نگاهی به عمارت بهم ریخته اش انداخت و به سمت آشپزخانه رفت.
دو قرص سردرد رو همزمان باهم خورد و دوباره ب سمت اتاقش رفت تا دوش بگیره
بعد از حمام به سمت کمد لباساش رفت و یک لباس آستین بلند یقه اسکی مشکی رنگ و شلوار پارچه ای همرنگ اون رو پوشید،
موهاش ک تا حدودی بلند شده و روی چشماش میریختن رو کمی عقب داد و سپس با برداشتن تک کت بلند و مشکی رنگش از اتاق بیرون رفت،
بعد از خوردن قهوه ی تلخی با پوشیدن تک کتش و زدن عطر تلخ و خنکش ک رایحه ای مثل ساحل دریا داشت و برداشتن سوئیچ ماشین و پاکت سیگارش از خونه بیرون زد..
سوار ماشینش شد و دوباره همون راه و مصافت تکراری... کار هر روزش شده بود دیگه ن؟ تقریبا هر روز از ساعت 5 صبح آماده میشد و از خونه بیرون میزد و به سمت بیمارستان میروند... تویه راه تا رسیدن به بیمارستان خودش رو با سیگاراش خفه میکرد ولی به محض رسیدن به بیمارستان دوباره به خودش عطر میزد تا بوی سیگار کمتر به مشام برسه و بعد از ماشین پیاده میشد...
هر روز همون اسم همیشگی رو تکرار میکرد و هر روز به سمت همون اتاق در آخرین طبقه ی بیمارستان میرفت... اتاق vip ای ک داخلش یک نفر تو کما بود و کلی دستگاه بهش وصل بود...
نفس عمیقی کشید و در اتاق رو باز کرد و داخل شد.. شاخه گل رزی رو ک گرفته بود در گلدان روی میز کنار تختش گذاشت، مثل هر روز، یک شاخه گل رز قرمز براش خریده بود...
به سمت تختش رفت، آروم خم شد و پیشونیش رو بوسید، پیشونی همه کسش رو... کسی ک کل داراییش بود.. کسی ک هر چند در کما بود ولی بودنش تویه این دنیا باعث زنده بودنش بود، همسرش... مرینت...
آروم عقب کشید و روی صندلی کنار تختش نشست.. تقریبا کار هر روزش همین بود.. هر روز براش یک شاخه گل رز قرمز میخرید و به بیمارستان میومد، گل رز رو داخل گلدان روی میز کنار تختش میزاشت و پیشونیش رو میبوسید سپس روی صندلی کنار تختش مینشست و تا شب باهاش حرف میزد... هر روز به امید بیدار شدنش تا شب تویه بیمارستان میموند... و هر روز ازش خواهش میکرد ک بهوش بیاد.. چند وقت بود ک اینکار رو میکرد؟ با امروز شده بود 5 سال و 12 روز و 8 ساعت...
...END
خب خب... اینم از پارت اول فصل دوممون.. میدونم گیج شدین و شاید ناراحت ولی نگران نباشین همچی درست میشه و کم کم متوجه ی همچی میشین...
دوستون دارم
مراقب خودتون باشین....
شرط پارت بعد 20 کامنت و 15 لایکه
بوس بهتون(:
بای باییی✨️🤍