پاتریـکِ خِنگـِ مـَن

رمان پارت 2 و 3
سلامممم چقد زود شرط رو کامل کردید 😊😊
پاتریڪ خنگِ مَـن..😝🧉
#𝑝𝑎𝑟𝑡2
تهدید تو خالی ...
میدونستم با من کاری نداره.
بالاخره که چی؟ خودش هم بهتر از میفهمید نمیتونه از پس زبون من بر بیاد.
_ خب مگه دروغ میگم؟ اگر راست میگی نشونم بده!
_ شرط داره.
کنجکاوی عقلم رو از کار انداخت و بی چون و چرا گفتم.
_ چه شرطی؟
چشم هاش رو ریز کرد و بازوم رو گرفت و وادارم کرد جلوش بشینم.
_ ملاقاتش کنی باید میل کنی..!
سوالی و وحشت زده دست جلوی دهنم گذاشتم.
_ بخورم؟ دیگه چیزی برات نمیمونه ...
دستش روی سرم نشست و موهای بلندم رو بین دست هاش گرفت
_ نگران نباش؛ تموم نمیشه ...!!
منتها از زبون تو کم میشه که هر جای نشینی بگی کوچیکه پاتریک کوچولوی خنگ.
پشت پلکم رو نازک کردم
_ من به کسی نگفتم، فقط از بقیه شنیدم!
آب دهنم رو قورت دادم.
اخ این چه شکری بود من خوردم؟
پاتریڪ خنگِ مَـن..😝🧉
#𝑝𝑎𝑟𝑡3
ترسیده "هین" بلندی کشیدم.
_ این ...این دیگه چیه؟
با پوزخند نگام کرد وگفت:
_ تو چی فکر میکنی وزه خنگ؟ معطل چی؟
لـ ب. م رو دندون گرفتم.
_ چیه منتظر نمک و فلفلی؟ د شروع کن!
_ شکر خوردم تو ول کن!!
دیگه شکرو خوردی کوچولوی خنگ
_ غلط ...غلط کردم ...من دیگه سیر شدم.
_ د نه د ...هنوز واسه سیر شدن خیلی زوده؛
بهت گفتم عاقبت داره!
⊰⊱┈──╌ ╌──┈⊰⊱
↝ راستی بچه ها اگه تصویر کاور خوب سراغ دارید بفرستید برام چون هر چی که گشتم کاور خوبی پیدا نکردم 🌹🌹
⊰⊱┈──╌ ╌──┈⊰⊱
↝ شرط 25 کامنت 25 لایک ❤❤