پاتریـکِ خِنگـِ مـَن

إدِ مُحٌیـٖ ∅⁰% إدِ مُحٌیـٖ ∅⁰% إدِ مُحٌیـٖ ∅⁰% · 1404/3/25 12:16 · خواندن 1 دقیقه

رمان 💔❤ من رمان رو بجای فردا همین الان گذاشتم اگه کمیک هم پیدا کردم الان میزارم ❤

بچه ها این رمان مال من نیس و از روبیکا پیدا کردم نویسندش اگه اینجا بود بیاد گفتمان 

پاتریڪ خنگِ مَـن..😝🧉

#𝑝𝑎𝑟𝑡1

_ میگم کوچیکه؟ واسه همین روت نمیشه؟

اخم هاش توی هم رفت.

_ چرت نگو بچه، پاشو لباساتو بپوش ..اینجوری توی خونه نپلک!

دست به سینه با همون لباس عروسکی صورتی مقابلش ایستادم.

_ پس راسته ...از اولش هم میدونستم.

سرش رو بالا اورد و جدی نگاهم کرد.

_ چیو میدونستی؟

با انگشت اشاره کردم.

_ همین که کوچیکه دیگه! پس واسه چی زن قبلیت ازت طلاق گرفته؟

نگاهش جدی تر شد.


احساس کردم باید ازش بترسم ولی خب اون کبریت بی خطر بود.


از جاش بلند شد.


_ این مزخرفاتو کی بهت گفته؟ کاریت ندارم چون هنوز بچه ای ...!!


حرف هاش رو باور نمی‌کردم.


_ من خیلی هم بزرگ شدم، مشکلی با این قضیه ندارم ...ولی خب چه فایده؟ 


شوهرم کـ.ـــاری از دستش بر نمیاد!!


دندون هاش و روی هم سایید و سمتم اومد.


_ د یه بار دیگه زبون بریز تا نشونت بدم دختره خنگ؟!

⊰⊱┈──╌ ╌──┈⊰⊱

شرط پارت بعد  8 لایک 10 تا کامنت ❤❤