قلب خالی p12
پارت 12
ببخشید که دیر پارت دادم شرمنده
که مرینت با پاش به شکم زد از دردش دستام رو دور شکمم حلقه کردم و اونم از اون موقعیت استفاده کرد و زود از پله ها بالا رفت
( این حرف رو تو دلش میگه لوکا )《 هه برو ولی بزود میای اگه هم نه خودم میارمت 》
بعد که درد شکمم خوب شد یه آبی خودم و رفتم پیش لایلا
از پله ها بالا رفتم و اتاق ما دو اتاق بالای اتاق اونا بود
و از جلوی اتاقشون گذشتم و درش بسته بود صدایی نميومد
ولش کن بابا بریم بخوابیم حالا
در رو باز کردم لایلا روی تخت دراز کشیده بود منم کنار لایلا دراز کشیدم و چشمام رو باز کردم
از زبان مرینت
با پام به شکمم لوکا زدم و اونم از درد دستاش رو دور شکمش حلقه کرده بود و منم از موقعیت استفاده کردم و زود از پله ها بالا رفتم در اتاق رو باز کردم و کمی محکم در رو بستم
آدرین چشماش رو باز کرد و گفت : چی شده مری
گفتم : چیز هیچی چراغ ها بسته بود منم ترس از تاریکی داشتم و برای همین زود اومدم اتاق و درهم محکم بستم
آدرین : باشه بیا بگیر بخواب دیگه
گفتم : باشه الان میام
رفتم کنار آدرین دراز کشیدم و با فکر های الان پایین اتفاق افتاد خوابم برد
چشمام رو باز کردم و از روی تخت بلند شدم و آدرین هم هنوز خواب بود
لباس هام رو عوض کردم و موهام رو شونه کردم و دم اسبی بستم خواستم در اتاق رو باز کنم برم بیرون یاد دیروز شب افتادم اگه برم از اتاق بیرون و لوکا بیدار باشه و ...
اصلا ولش کن اون کیه که بخواد بهم نزدیک بشه اگه کاری خواست بکنه یا بازم به شکمش میزنم یا جیغی میکشم
آره اون کیه آخه
با اعتماد بنفس از اتاق خارج شدم و از پله ها پایین اومدم
نمیدونستم چی کار کنم برای همین زنگ زدم یه صبحانه سفارش دادم رفتم روی مبل نشستم و تلویزیون رو باز کردم و هیچ فیلمی خوب پیدا نکردم و گوشیم رو بردا شتم و نگاه کنم
چهل دقیقه بعد
از زبان آدرین
وقتی چشمام رو باز کردم دیدم مرینت نیست بلند شدم لباسام رو عوض کردم و از اتاق بیرون اومدم و از پله ها پایین اومدم و با چیزی که دیدم یه لبخندی زدم و رفتم پیش مرینت گفتم داری به گوشی نگاه مکنی یا تلویزیون
مرینت : ع.. به دوتاش هم اگه یه فیلمی خوب نشون بده به تلویزیون نگاه میکنم یا نه ، به گوشی
گفتم : راستی صبحانه ای نیست بخورم گرسنمه
مرینت : سرت رو بچرخون به سمت آشپزخونه میبینی
سرم رو چرخوندم و با دیدن میز صبحانه گفتم : به به وی چه کردید
مرینت : ممنون ولی بنده نکردم اون صبحانه رو کسی دیگه ای درست کرده
گفتم : کی؟
مرینت : نمیدونم از بیرون سفارش دادم
گفتم : بهتره برم بیدارشدن کنم تا بیان صبحانه رو بخوریم
از پله ها بالا رفتم در در اتاق شون رو زدم که صدایی که مال لوکا بود گفت : کیه
گفتم : منم آددین نمیان صبحانه حاضره
لوکا: ب.باشه الان میام پایین
گفتم : اوکی من رفتم زود بیان
لوکا : باشه
از پله ها پایین رفتم و به مرینت گفتم بیا چایی ها رو ما بریزیم تا اونا هم بیان پایین
مرینت: باشه
__________________________________________________
خب ببخشید که دیر پارت دادم چون اینترنت تموم شده بود شرمنده
ممنونم واسه لایک و کامنت هاتون واقعا مرسی ❤️
شرط : ۵۰ تا لایک و ۶۰ تا کامنت