پارت ۳ من می خواهم یک شیطان باشم
سلام گایز👋. خوب می رویم با پارت ۳ من می خواهم یک شیطان باشم 🫶👇
حالا باید چیکار کنم. بین زندگی خودم یا خوشحالی مادرم کدام را انتخاب کنم؟؟. کمی فکر می کنم.
شما چیکار می کردید؟. همه می گویند که از خود گذشتگی کار قشنگی ولی من این کار را انجام نمی دهم من خودم را پلی برای رد شدن دیگران نمی کنم من خودم را انتخاب می کنم. من آسودگی و آرامش خودم را انتخاب می کنم.
بر می گردم و به مامانم نگاهی می کنم و با صدای آرام می گویم: من را ببخش مامان من می خوام به کالجی در آمریکا بروم.
خالم داد می زند : تو می خواهی به کالجی در آمریکا شیطان بزرگ بروی.
می خندم. البته خنده ام از روی اعصاب خوردی بود.
خالم ادامه میدهد: خواهر مگه تو این دختره ی چشم سفید را تربیت نکردی.
مادرم با صدایی شرمنده می گوید: چرا بخدا این دختر این جوری نبود خواهر.
من داد زنان می گویم: چرا من همیشه اینجوری بودم ولی تو نمی خواستی قبول کنی. من هم طرز فکر خودم را دارم و تو نمی توانی طرز فکر خودتو به من تحمیل کنی🤬.
مادرم می گوید: ببند دختره چشم سفید. تو ازدواج می کنی تمام😤
می گویم: متاسفم مامان من نمی توانم این کار را بکنم.
در را باز می کنم.
مادرم می گوید: اگر رفتی دیگه هیچ وقت بر نگرد
با وجود حرفی که مامانم زد و سختی که برام داشت از خانه را بیرون می روم و در را می بندم . خیلی برام سخت بود که این طوری مامانم را ناراحت کنم ولی می دانم باید قوی باشم. گوشیم زنگ می خورد شماره ناشناس بود. یعنی می می تواند باشد؟؟؟؟؟
اگر از این پارت خوشتان آمد لایک فراموش نشه❤️
پارت بعدی فردا ساعت ۶ پست می شود🕗💌
بچه ها منم برای نوشتن انگیزه می خوام اگر یکم بیشتر لایک کنید من مطالب بهتری می نویسم🙏🙏🫣
🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺