پسران مغرور دختران شیطون پارت ۲

✟『🚬🗿★,𝕮𝖗𝖊𝖆𝖙𝖊🇫🇷』 ✟『🚬🗿★,𝕮𝖗𝖊𝖆𝖙𝖊🇫🇷』 ✟『🚬🗿★,𝕮𝖗𝖊𝖆𝖙𝖊🇫🇷』 · 1403/01/11 11:14 · خواندن 4 دقیقه

های دوستان مرسی از انرژی های مثبت تون واقعا چند وقت بود اینجوری انرژی مثبت نگرفته بودم😂

اینم از پارت دوم . این پارت ها زیاد هیجانی و عاشقانه نیستن تو پارت های بعدی کم کم هیجانی و عاشقانه میشه

ترانه"

بعد از خوندن اسم پسرا توجه ام به آخرين اسمي كه گفت جلب شد آرتان پارسا .. به نظر من قيافه آرتان از دوتا پلنگ ديگه بهتره ولي مهديس كه سپهرو پسنديده ... صحراهم  ... صحرا كه اصلا معلوم نيست از كدومشون خوشش مياد چون تا الآن چيزي به ما نگفته . از كلاس چند دقيقه اي گذشته بود كه احساس كردم .. پلكام دارند سنگين ميشن ... ديشب تا صبح پاي تلوزيون بودم صبحم كه صحرا  امد ... مثل گاو سروصدا كرد و مارو از خواب بيدار كرد ...اوووف حالا الآن اگه تو رختخوابم بودم خودمو مى كشتمم خوابم نمى بردا .. نميدونم چه كوفتيه وقتى مى رم سركلاس و درس شروع ميشه خوابم مى گيره !همينطور كه مشغول گوش دادن به درس بودم ... از خستگى زياد سرم را روى ميزم گذاشتم ،  ديگه نتونستم خودمو كنترل كنم و خوابم برد ... اما از صداي نكره ي استاد به خودم امدم_ استاد _ خانم ترانه ي رياحي ساعت خواب !..با گفتن اين حرفش سريع ميخكوب شدم سرجام_ اوس‍ ... تاد ... اوستا..د .. من بيدار بودم !..._ استاد _ اِ ، پس بي زحمت بيايد بگيد.. من الآن چي داشتم مي گفتم ؟!...

( اَه ... لعنتي هيچي از حرفاشو نفهميده بودم !... )

بدون اينكه فكر كنم از سرجام بلند شمو به طرف استاد رفتم .. همينطور كه داشتم از كنار صندلي آرتان رد مي شدم ... يهوووووووووو ...  با مُخ خوردم زمين !....كثافت بيشعور گلپا بهم انداخت ... تمامي كلاس زدن زيرخنده ... صحرا  و مهديس خيلى سعى بر كنترل خود داشتن . اما بى فايده بود و اوناهم ميخنديدن ...نميدونم چرا ... ولي دوست داشتم اون موقعه بگيرم خفه اش كنم ..._ استاد _ آقاي پارسا اين كارشما باعث شد شما دوتا نمره منفي اونم براي اولين جلسه كلاسمون بگيريد !...._ آرتان _ استاد معذرت ميخوام .. از قصد نبود ...اي بيشعور عوضي .. كه از قصد نبود..نه.. وايسا حالتو مي گيرم به من ميگن ترانه‍‍ ...از روي زمين بلند شدمو دستي به لباسام كشيدم ... اَه .. پر از خاك شده بود ، چون مانتوم سفيد رنگ بود كثيفى ها به خوبى روش مشخص مى شدند .. خدا لعنتت كنه آرتان ... ببين .. چه بلايي سرمن اوردي ... حالتو مي گيرم ... خوشبختانه ديگه وقت نشد برم براي استاد صحبتاشو توضيح بدم و ساعت كلاس تموم شد ... اين كلاس.. آخرين كلاسمون بود وبعد از اين ديگه كلاسي نداشتيم واسه ي همين با صحرا و مهديس مستقيم به سمت حياط

دانشگاه  رفتيمو سوار ماشين صحرا شديم ...

***

" مهديس "

وقتي استاد ترانه رو صدا كرد بره پيشش .. منم ترسيدم چه برسه به خود ترانه .. نميدونم چي شد آرتان پاشو دراز كردو ترانه رو انداخت زمين... همه ى كلاس زدن زيرخنده ولي منو صحرا خيلي خودمون كنترل كرديم كه نخنديدم ... انقدر گوشه ي لبمو گاز گرفتم تا بتونم جلوي خنده امو بگيرم كه فكر كنم كبود شد....

ولي ترانه دختر مغروريه و با اين بادا نميلرزه .. واسه ي همينم بدون حرفي از روي زمين بلند شدو فقط چشم غره اي به آرتان رفت تا حساب كار دستش بياد ... بعدشم شانسش گفت و زنگ خورد ... باهم سوار ماشين صحرا شديم و به سمت خونه مون راه افتاديم ... تو راه همش حرف اون سه تا پلنگ وحشى بود ..._  صحرا  _ ترانه اصلا نگران نباش .. خودم فردا حالشونو مي گيرم ... _ ترانه _ نه .. نگران نيستم اونا واسه من شاخ شدن ... بذار حاليشون مى كنم كه شاخ فقط واسه گاو!_ بچه ها بيخيال بابا حالا مگه چى شده ؟!_ ترانه _ چي ميگي تو مهديس ... نديدي چه بلايي سرمن اورد ... من تا زهرمو نريزم ولشون نمي كنم._من دارم آينده رو ميبينم مطمئن باش اين جدال براى هميچكدوم از ما پايان خوبى نداره .. بيايد بيخيال شيم !_ صحرا _ چيه ترسيدي ؟...با عصبانيت و غرور گفتم ._از چى بترسم سه تا بچه سوسول ؟!....._صحرا  _ آهان ... حالا شدي همون مهديس قبلي بذار براشون فردا برنامه دارم درحد تيم ملى

***

" ترانه "

وقتي رسيديم خونه ... بدون هيچ حرفي مستقيم وارد اتاقم شدمو درم از پشت بستم ... خيلي امروز خسته شدم واسه همين الان يه دوش آب گرم مي چسبه .... يه دست لباس تميز از توي كشوم برداشتم و به سمت حموم رفتم و وانو پر از آب كردم و خودمم توش دراز كشيدم .... آخيش تمام بدنم حال امد ...

بعد از اينكه حسابي خودمو شستم حوله رو دورم پيچيدمو از حموم امدم بيرون ... 

ببخشید این پارت کم بود آخه کار دارم.

پارت بعدی ۱۰ هزار تا کرکتر رو داریم .

واسه پارت بعد ۱۰ لایک ۱۶ کامنت😊