هوس داغ❤️🔥1

عاقا علام🗿
مهدیم همتون میشناسید، اومدیم رو اکانت یه بنده خدا یه رمان اوردیم
ارمين پسرزيباومغروري که اومده تا انتقام بگيره انتقام گذشته ي تلخي که مردي براي او وخانواده اش رقم زده ..تاوان گناهي که درگذشته رخ داده رو چه کسي بايد بده دختري بي گناه که ازهيچ چيز خبرنداره….پايان خوش
لا حول ولا قوة الا بللّه علي العظيم دلم به شدت شور ميزد تو وجودم غوغايي به پا بود آخه تا حالا از اين کارا نکرده بودم داشتم خط قرمز هايي که در فرا خودم بودو زير پا ميذاشتم حس هاي متفاوت با وجدانم در افتاده بودن يکي در وجودم ميگفت:«چرا اومدي احمق اگر يه آشنا ببينتت چي؟برگرد تا دير نشده» اگر مامان و بابا بفهمند؟...واي اونا هيچي نعيمو بگو مامور عذاب واي اون قيافه اي که در تصور فانتيزيم شبيه يکي از هيولا هاي موذي کارتون هيولاها بود اومد تو ذهنم اگر بفهمه خون به پا ميکنه کلا براي نعيم هميشه همه کاراي من عيب بود ولي وقتي همون کارا رو خودش انجام ميداد خير بود اه بره گمشه اصلادوست داشتم بيام –آينده ات چي؟ اگر اين پسره اوني نباشه که خودشو معرفي کرده و آينده اتو خراب کنه چي؟وااااااااييي مصيبت ها _باز شروع شد آيه يأس خوندن تو تمومي نداره ...بلند شو نفس تا دير نشده برو هنوز نيومده آينده اتو با اين دوستي هاي نا پايدار خراب نکن ،ميتوني خط موبايلتو عوض کني اون که جز يه شماره ازت چيزي نداره خطتو که عوض کني ديگه نميتونه پيدات کنه قضيه فيصله پيدا ميکنه تمام؛ هنوز همو نديديد هنوز فيس تو فيس نشديد بلند شو نفس...اه وجدان لعنتي ميخوام بشينم –بهت ميگم پاشو»تا بلند شدم يکي تو سرم گفت «خب اگر هموني باشه که خودشو معرفي کرده چي؟چرا لگد به بختت ميزني اصلا شايد زدو عاشقت شدبه يه ازدواج تموم عيار تبديل شدم هوووم چرا که نه؟ تو چي کم از بقيه داري زمانه تغيير کرده ديگه نبايد تو خونه نشست منتظر خواستگار موند اين تفکرات واسه قبل از ميلاد مسيح(ع)بوده نفسسسسس طرف اين طور که گفته بود خيلي پول داره خيلي آدم حسابيه خره بشين تا بياد» سريع نشستم- اگر دروغ باشه چي اگر يه آدم عوضي باشه سرتو شيره بماله تو ساده اي و زود باور تا حالا کسي تو زندگيت نبوده مسلماً زود وابسته ميشي بعد اگر خاک بر سرت کنه چي پاشوپاشو برو تا نيومده»بلند شدم- بشين شعبون بي مخ شايد مال باشه آخ که نمونه اسکل در انسان هستي تو اين سن هنوزم از نعيم و حرف مردم ميترسي از خداته که ببينيش ولي به خاطر حرف مردم که يه وقت نبيننت و بگن بيا اينم راه افتاد ميخواي ميدون خالي کني بيست و يک سالته رنگ پسر نديدي همه مسخره ات ميکنن_به درک اونا که ديدن به کجا رسيدن که تو برسي؟افتخارش اينه که سالم هست دوست پسر داشتن که افتخار نيست برو- بتمرگ مگه جز کودکان استثنايي هستي که انقدر ساده باشي که ببيني داره ازت سوء استفاده ميکنه و ادامه بدي؟- آخه اگر بيريخت و بد قواره بود چي ؟اگر برعکس اونچه گفت يه آس و پاس باشه چي؟خب يه بهونه جور ميکنيم و خلاص – اگر با حرف من سر خورده بشه چي؟ اي واي الحق که شعبون بي مخي آخه مغز فندوقي پسراي ايران هم مگه سر خورده ميشن؟ خداي اعتماد به نفس، خداي خود شيفتگي ِ محض، تو مراقب خودت باش نگران طوله مردم نباش بشين »نشستم نگران به اطراف نگاه کردم توي پارک لاله پرنده هم توي اين سرما پر نميزد چه برسه به انسان حتما ً اسکلم کرده الانم يه گوشه ايستاده داره به ريشم ميخنده کاش نميومدم اگر همه چيز اوني بشه که وجدانم ميگه بعد همه ميگن خوبه نگينو ديد که بعد يه عشقو عاشقيه خيابوني چطور سرش به سنگ خوردو نرفته با يه شناسنامه سياه شده برگشتو توي بيست و سه سالگي مطلقه شدو حالا شده پيت حلبي هي ميرن ميان مي کبونن تو سرش که آخر عاقبت دوست پسر بازي همينه تا زماني که دوستي همه چيز گل و بلبله همين که ميري زير يه سقف ميفهمي همه اش تَوَهم شيرين بود که باهم خوشبخت ميشيد بلند شم به دردسرش نميارزه من اهلش نيستم تا بلند شدم يکي پشت سرم گفت: _پس بالاخره بلند شدي؟ زانو درد گرفتي انقدر پاشدي نشستي! چشمامو رو هم گذاشتم واي نه نه نه ايشالله که تَوَهم ايشالله _هوووم؟ نه انگار نيست خاک خاک خاک بر سرت نفس گفتم برو يکي ميبينتت آخه چرا من انقدر خوش شانسم خدا؟ بايد ازم يه تنديس بسازن بذارن تو ميدون انقلاب تا همه حسرتمو بخورند ترو خدا ببين کي اومده اي کاش نعيم مي اومد، بابا مي اومد ولي اين نه نه نه(لبمو گزيدم و زير دندون کشيدم در حالي که به پشت سرم بر ميگشتم و چشمامو آهسته باز ميکردم و بازم دعا ميکردم که توهم زده باشم اونم از سرماي هوا!)ولي وقتي چشمام باز شد فهميدم که آرزويي محال بيش نبود اون قد تقريبا 182-3 _چهارشونه_سينه ستبر_موهاي زيتوني دودي تيره که مدل ديزل زده بود_ابرو هاي مرتب ِکشيده ولي نه زياد پهن و پرپشت عين چشم ابرو مشکيا_چشماي دريده ي آبي که کشيدگيو درشتيش همراه اون پف پشت پلکش واقعا عضوي جذاب واسه صورتش بود لعنتي انگار چشمش دهن داره داره من و مي بلعه_بيني اي ايتاليايي کلا ً ميميک صورتش يا بهتره بگم بدگراند صورتش شبيه ايتالياييها بود اصلا در مورد لبو دهنش حرف نزن نکنه پيش خدا پارتي داشته چرا يه پسر بايد چنين لب و لوچه اي داشته باشه اه حرصم ميگيره.... اين قيافه مغرور _جسور_تخس_دريده_با مخلوطي از جذبه اي بي انتها_اعتماد به نفس عظيم وفقط و فقط«آرمين شوکت» داره لعنت بهت که اين جا منو ديدي... _تموم شد؟ با چشمايي جا خورده و گرد نگاش کردم و گفتم :چي؟!! _وارسي من؟ چشمام گردتر شد اي خاک بر سرت نفس لب پاينمو زير دندونم کشيدم و سر به زير انداختم وگفت : _سلامتو خوردي؟ با هول زدگي آشکاري سر بلند کردمو با پته مته گفتم:س َ سلام. سر شو متمايل به بالا گرفته بود فقط در حدي که مغرور بودنشو کامل کنه و از افق بهم نگاه کنه نميدونم چرا به همه ديده اي متحقر داشت حس خدايي ميکرد؟ استغفرالله ؛پولدار از دماغ فيل افتاده امروز زياد به خودش نرسيده فقط يه تيپ رسمي زده يه شلوار جذب خوش دوخت پارچه اي جاي اينکه تيپشو مردونه کنه بازم به مد روز بودن يا .. اصطلاحا فشن بودن افزوده بود يه پيرهن جذب نوک مدادي که عضلات سينه اش گويا ميخواستن جلوي لباسو بدرند با يه پالتوي کوتاه خوش دوخت_هووووم يه با ديگه هووووم دمي کشيدم بس بلند ولي بي صدا تا نفهمه از ادکلن خوش بوي تلخ و خنکش دارم استشمام ميکنم واقعا محشر بود حتي توي اين هواي سرد هم اون ادکلن جواب ميداد انگار تلخيش خنکيشو ميپوشوند و اونو مناسب تموم فصول ميکرد با همون لحني که من ازش متنفر بودم به علاوه پوزخندي که لحن مستخمرشو پررنگ تر ميکرد گفت:بوش چطوره؟ تنم يخ کرد از کجا فهميد ؟!!!! واااي آبروم رفت ديگه کارم تمومه از اين به بعد دست انداختنمو پيشه هر برخوردمون ميکنه برو تا ضايع تر نشدي سر بلند کردم و گفتم :جناب مهندس با اجازه.... نذاشت ادامه بدم با همون لحن پر جذبه و صداي محکمش ولي تن صداي آروم گفت:نميخواي منتظرش بموني ؟ چشمام گرد شد و با تعجب نگاش کردم و اخمي از گنگي کردم واي دلم داشت از دهنم در ميومد خودمو با اين حال حفظ کردم و گفتم : _متوجه منظورتون نميشم!! من فقط اومده بود هوا خوري يه تا ابروشو داد بالا و با شيطنتي که زمينه صورتش بود گفت: يعني ميخواي بگي با کسي قرار نداشتي؟ اول که از هولم دهنم باز مونده بود و نگاش ميکردم بعد از چند ثانيه به خودم اومدم وسريع خودمو جمع و جور کردم و با صدايي که نميدونم چرا حالا ميلرزيد گفتم:نَ..نه..يعني ..نع...واي منو قرار؟! خيلي خونسرد پوز خندي زد و ريلکس در حالي که موبايلشو در آورده بود و باهاش ور ميرفت گفت:به نظر ميومد اومدي سر قرار ..«يه تا ابروشو بالا دادو سرشو متمايل به چپ کرد... به اطراف نگاه کردم پسره الان نياد اون جلوي آرمين!بي اختيار لب گزيدم و نگران تر اطرافو از نظر مثلا ً نا محسوس گذروندم ولي مثثثثلاًاًاً...» _نه اشتباه ميکنيد بدون اينکه سرشو بلند کنه نگاهشو بلند کرد و پوزخندي زدو گفت: _اشتباه مي کنم؟«تأکيد ورانه تر گفت»:اشتباه سريع و بي معطلي و تندتند گفتم: خب ديگه من برم... منو در حالي که براندازانه نگاه ميکرد با همون ژست قبليش ،گوشه ي لبشو جوييدوگفت: عوض شدي نفس«با اتمام حرفش سرشو بلند کرد و از افق نگام کرد» از حرفش و نگاه تيزش هيز نه تيز بود نگاهش انگار تا تک تک سلول هاي بدنتو با نگاش لمس ميکرد... شالمو کشيدم جلو تا با چشماش منو نخورده،نگام کردو محکم تر گفتم:با اجازه _برسونم نه ممنون خودم ميرم _امروز دانشگاه نداشتي؟ _ديگه دانشگاه ندارم دارم خودمو براي کنکور کارشناسي آماده ميکنم _رشته ات چي بود؟ _نقاشي«با دقت اطراف از نظر گذروندم خدايا پسره سر نرسه آبروم برهچه غلطي کردما». _پس هنرمندي؟ «ترو جدّت انقدر سوال نپرس الان مياد آبروم پيشت ميره» _نه درحدي که بشه اسممو گذاشت هنرمند -ولي هارموني رنگ لباست ميگه که خيلي هنرمندي «چشمام گرد شد در حالي که نگامو به دستش که هنوز گوشي تو دستش بود دوخته بود؛فکرکردم که عجب پسردختر بازيه چه زبوني مي ريزه موذ مار خان1به اطراف دو مرتبه يه نگاه سرسري انداختم نه کسي اطراف نبود آخه اين وقت بعد ازظهر کي مياد پارک؟!اونم ساعت 2 يه روز زمستوني؟! _به نعيم از طرف من تبريک بگو شنيدم که نامزد کرده لبخندي سر سري و تصنعي زدم و گفتم :چشم حتماً...با اجازه... با لبخند مرموزي گفت:عجله داري نفس پناهي. از لحنش قلبم فرو ريخت و گفتم : آخه خيلي وقته بيرونم بايد برگردم به درسام برسم... باز يه تا ابرو شو بالا داد و گفت :خيلي وقته؟ با تعجب نگاش کردم و گفتم:نيم ساعت واسه هوا خوري کافيه«به اطراف نگاه کردم دو تا پسر از دور ميومدن نکنه اين باشه يعني طرف با دوستش اومده؟واي نه چه واويلايي بشه جلوي اين آرمين از کجا معلوم که اينا باشن؟اگر باشن چي؟نه به ريسکش نمي ارزه خدا حافظي کن بريم با با خر ما از کره گي دم نداشت _چرا اطرافو انقدر نگاه ميکني منتظر کسي هستي ؟ _وا!نه «چه سريع هم حرف تو دهن آد م ميذاره»خداحافظ _خدا حافظ مواظب باش زمين نخوري زمين سره با تعجب برگشتم نگاش کردم و کمي هم اخم کردم تو نگران من بشي؟! مار خوش خط و خال تا نگامو ديد سريع گفت: _بابات ميگه وقتي برف مياد خيلي زمين ميخوري «نگامو آروم ترکردم و سري تکون دادم و بعد به راهم ادامه دادم هنوز 10قدم دور ترنشده بودم که«خشايار» همون پسري که باهاش قرار داشتم همون که 3ماه تموم فقط به هم مسيج ميداديم بدون اينکه نه من بدونم اون واقعا کيه نه اون بدونه هر چيزي که در مورد همديگه ميدونستيم همون چيزايي بود که از خودمون بهم گفته بوديم و حالا مثلا ً خير سرمون قرار بود براي اولين بار هميديگه رو ببينيم که البته جناب خشايار خان تشريف فرما نشدن،ديدم شماره اش روي گوشيمه همون شماره رند با کد يک با حرص جواب دادم: _سلام معلومه کجايي ؟ توي اين سرما دوساعت منتظر جنابعالي بودم مردم از سرما... _سلام. قلب هري ريخت سريع گوشي رو از رو گوشم برداشتم و دو مرتبه به شماره نگاه کردم نکنه اشتباهي تشخيص دادم شماره ي خشاياره ...ولي نه شماره خودش بود با ترديد گفتم:خشا ...ي...يار؟!!!! _آره خودمم _نه تو خشايار نيستي صداي اون نيست!! _چرا خودشم من سر قرارم تو نيستي انقدر عصباني شدم که يادم رفت مخاطبم تن صداي خشاياررو نداشت با عصبانيت گفتم :_ _چرا الکي حرف ميزني من همين الان از سر جام بلند شدم خالي نبند _من سر قرارم ميتوني برگردي و من ببيني _نميتونم _چرا؟ _بابا انقدر دير کردي که آخر شريک بابام منو ديد دوساعت هم مخ منو با سوال و جوابش خورد يه گيري هم داده بود که من الا و بلا اومدم سر قرار اگر برگردم و منو ببينه که برگشتم ... خب آبروم ميره _خب يه کلمه ميگفتي آره خودتو راحت ميکردي _تو انگارشرايط منو هنوز درک نکردي طرف شريک بابامه ميره ميذاره کف دست بابام و بعد هم هيهات بابام سر منو پخ پخ خنديد و گفت :اينجا که جز من کسي نيست رفته بابا، برگرد _خشايار به خدا خالي بسته باشي ديگه نه من نه تو ها جدي گفت: ميگم کسي نيست _خيله خب چطوري بشناسمت؟ _اينجا جز منو تو کسي نيست وقتي برگردي منو ميشناسي تمام سرم پر از ترديد شد يه خوفي ته دلم افتاد گوشه ي لبمو گزيدم و آهسته بدون اينکه گوشي رو از روي گوشم بردارم برگشتم نگاهم از زمين شروع شد درست 20قدم عقب تر از من يه جنس مذکر ايستاده بود کفش هاي مردونه _شلوار جذب مشکي پارچه اي...تپش قلب بالا رفت روي کمرم عرق سردي نشست نفسمو حبس کردم و نگاهم و بالا ترکشيدم _يه پالتوي کوتاه ...قدم به قدم نزديکم ميشد نه نه نه اون نيست ديده ايستادم ميخواد بياد جلو يه چيزي بگه ... اونم گوشي دستشه !!! نه خدايا لبمو زير دندون چنان گزيدم که حس کردم سوراخش کردم صدا از داخل گوشي به گوشم رسيد _ديدي چه راحت تونستي منو بشناسي؟«لمس شدم پوزخندش پررنگو پررنگ تر ميشد ...گوشيم از دستم سُر خورد افتاد زمين روي برفا ولي دستم همون طور بالا کنار گوشم با فيگورتلفن جواب دادن بالا مونده بود يکي تو سرم زمزمه ميکرد «رو دست خوردي »...دهنم باز مونده بود و خشک خشک شده بود چشمام هم از خيرگي ميسوخت ... به فاصله ي نيم متر کمتر از من ايستادو گوشيمو از روي زمين برداشت و در حالي که برفا رو از روش پاک ميکرد گفت : _تو که گفتي:«نيم ساعته اومدي»چرا خالي ميبندي که دوساعته منتظرمي؟ از شک يه بار ديگه با هول زدگي سلام کردم بلندزد زير خنده و گفت: چند بار سلام ميکني؟«باطري گوشيمو جا انداخت وروشنش کردو يه نيم نگاه به من کرد »و سري با زاويه کم به طرفين تکون داد و بعد نفسي کشيدو چشماشو يه کم درشت کرد و بعد به حالت اول برگردون(درست حالتي که ديمون تو سريال ونپايردايريز ميکنه)و گفت : _اه نفس بسته آرمينم ديگه ...گوشي رو به طرفم گرفت و گفت: _بيا بگير ناگهوني از جا پريدم مغزم قفل کرده بود سريع اولين چيزي که به ذهنم رسيدو گفتم: _فکر کنم من بايد برم خونه _خونه ؟ توبا من قرار داري _نَ..من ..نه ..من اومده بودم هوا خوري... _بسته نفس تو با من قرار گذا شتي _من قرار گذاشتم ؟!!!!کي؟!!!! آرمين گوشيشو در آورد و شماره گرفت و موبايلم زنگ خورد نگاه وارفته امو از صورت خونسرد و ريلکس آرمين گرفتم و به گوشيم نگه کردم شماره خشايار بود همون شماره رند کد يک....نگاه يخ زده و ويلونمو به طرف صورت آرمين بلند کردم و گفتم :آقاي مهندس!!!! اصلا کار خوبي نکرديد شوخي بدي بود آرمين لبخند زد پررنگو پررنگ تر شد بعد به خنده تبديلش کردو نهايتاً به قهقهه و بعد دوباره چشماشو اونطوري کمي درشت ودر حين حرف زدن کمکم به حالت عادي بر ميگردوند کرد و گفت : _ترو خدا دعوام نکن نفس با اخم نگاش کردم به چه حقي منو سرکار ميذاره؟با سردي و خشکي گفتم :خداحافظ تا رومو برگردوندم که برم جلوم عين جن ظاهر شد ازظاهر شدن اونطوريش قلبم هري ريخت و نفسي با لا کشيدم :«ييه»...ترسيدم چشماشو ريز کرد و گفت :ميخواستم موضوعو يه کم هيجان انگيز کنم...اِم م م ...هيجان انگيز که نه «باز سرشو يه کم اينور اونور کرد و گفت»:جذاب اخم کردم و با حرص گفتم : واقعاً که . _ناراحت شدي؟ _معلوم نيست ؟ يه کم صورتشو آورد جلو دقيق تو صورتم نگاه کرد وگوشه هاي لب برگردون و گفت:نه تنها چيزي که معلومه اينکه رنگ پوستت تيره تر شده «سريع و بي مهاباد گفت»:برنزه بهت مياد«لبخندي مکش مرگ ما تحويلم داد که خيلي حرصيم کرد پسره پرو خيال کرده منم دختراي بد بخت مردومم که منو هم دست ميندازه احمق نکبت پولداره رذل با اون چشماي دريده اش با لحن محکم و جدي گفتم :» _خدافظ _چشماشو ديموني کرد و گفت :آه نفس چرا آنقدر خدا حافظي ميکني؟ دنبالم راه افتاد و دوباره جلوي راهم سبز شد و با اون قيافه اي که ميشد فهميد تو دلش داره مسخره ام ميکنه که اون لبخند مزخرف ژيگول رو لبشه گفت:اولين روز قراررو اين همه ترش رويي؟ قاطعانه و محکم گفتم :من با شما قرار نذاشتم جناب مهندس _من و خشايار هردو يه نفريم دندونامو از حرص رو هم گذاشتم و،استخون فکم منقبض شده بود از ميون دندوناي قفل شده گفتم: _آدم که احمق باشه آخر عاقبتش ميشه اين «به خودم اشاره کردم » لبشو با يه قيافه با مزه اي گاز گرفت و گفت:دور از جون نفس ،نچ دور از جون بابا دختراي عاقل با پسري مثل من قرار ميذارن تأکيدي و شمرده گفتم: من، باشما،قرار ، نذاشتم _باز گفتي که ؛اي بابا من ديدم اگر بگم «آرمين هستم»تو با من قرار نميذاري خودمو خشايار معرفي کردم با حرص گفتم : خشايار ، بيست و سه ساله،مغازه لوازم خونگي،چشم ابرو مشکيه...اينا همه شماييد ديگه؟ _خب اگر ميگفتم «خشايار ،بيستو نه ساله ، رئيس شرکت تجاريِ ِ صادرات و واردات چرم ،قد بلند چهار شونه چشمام آبيه ..»حتما مي بايستي عقب مونده باشي که نفهمي منم از حرص داشتم منفجر ميشدم گوشام داغ کرده بود و گونه هام داشت آتيش ميگرفت آرمين لبخندي زد و گفت ـ _تا حالا دقت نکرده بودم وقتي حرص ميخوري چقدر جذاب ميشي،ولي زياد حرص نخور همه اش يه شوخي بود با صداي لرزون از بغض و کينه و حرص گفتم : شوخي جالبي نبود ،خداحافظ جدي تر از هر لحظه گفت :ا َه ،باز ميگه خدا حافظ _مگه نميگيد شوخي بود خيله خب شوخي کرديد خنديديد ديگه تموم شد. با کمي اخم که چاشني جذبه هميشگيش بود گفت: _اسم و نشونم شوخي بود بقيه اش که شوخي نيست _يعني چي؟!!!! _خ ُُُ ُ ُ ُ ب «لبخندي زد که گويا پشت اون لبخند دنيايي پوشده و پنهان وجود داره ،کلي نقشه که من ازش بي خبر بودم حس بدي نسبت به لبخندش داشتم »من از تو خوشم مياد با تعجب نگاهش کردم هنگ کرده بودم آرمين از من خوشش اومده ؟ از من ؟ مضحک ترين موضوع دنيا ميتونست همين يه قضيه باشه اخمي کردم و جدي در حالي که سرمو زير انداخته بودم چون طرز نگاهش نوعي خجالت بهم تزريق ميکرد ...گفتم:همه ي دختراي دنيا رو ويزيت کرديد حالا رسيديد به من ؟ چنان محکم و با جذبه گفت : _اين چه طرز حرف زدن با منه ؟«که به جد قالب تهي کردم و يه قدم از ترس به عقب رفتم و سرمو انقدر پايين آورده بودم که چونه ام چسبيده بود به قفسه ي سينه ام و با تن صداي آرومي گفتم: _ببخشيد ولي من اهلش نيستم شاکي و طلب کارانه گفت: _ا ِ،جالبه وقتي خشايار بودم اهلش بودي حالا نيستي؟ _ميگم که اشتباه کردم اصلا بلند شده بودم که برم ... _تو اگر اهلش نبودي سه ماه قبل بايد اين مقوله رو ختم به خير ميکردي مي بيني نفس تو... قبل اينکه محکومم کنه سر بلند کردم گلايه گونه گفتم : _اصلا برا ي چي به من زنگ زديد؟ _تو چرا جواب دادي ؟الان موضوع تويي نه من تو که ادعا ميکني اهلش نيستي «بهم نزديک شد انقدر که فقط چند سانتي متر با صورتم صورتش فاصله داشت به عقب رفتم به جلو مي اومد و ادامه ميداد:چرا جواب يه اس ام اس ناشناسو دادي پس تو هم تنت ميخاريد هان کرم از خوده درخته ...«اخم کردمو در حالي که به عقب ميرفتم و به جلوتر ميومد و دريده تر به چشمام چشم دوخته بود خوردم به نيمکت از ضربه اي که لبه نيمکت به پشت زانوم وارد کرد نشستم روي نيمکت و سر بلند کردم و با يه خوفي آشکار نگاش کردم با پوزخندي پيروز صورتشو جلو آوردو گفت :هووووم؟ _شما نگفتيد...نگفتيد ...کي ...کي هستيد«تو جز جز صورتم دقيق نگاه کرد به چشم راستم ،چشم چپم، انقدر دقيق به چشمم نگاه کرد که گفتم تک تک مژه هامو حساب کرد بينيم و آهسته نگاهشو پايين تر آورد روي لبم زوم کرد قلبم ايستاد ترسيدم چي تو سر خرابش ميگذره ؟ اين مغزش مشکل داره خيال نکنه من از اين دخترام و کاري کنه ناشيانه سرمو عقب تر کشيدم بدون اينکه نگاه از لبم برداره پوزخندي زد ...يه چيزي دور مچ دست چپم حلقه شد سريع به دستم نگاه کردم نذاشت آناليز کنم که چيه..
چطور بود؟ چند این رمان وسطاش ..اهم اهم
حمایت 🗿😂