
آبنبات من🍭❣💋 PART_5

نویسنده اومده چی چی اورده🧐؟ نخود و کشمش با صدای چیییی؟ پارتتتتت😂🤣🦋🍬
آبنبات من >>>>°❤️°<<<<<<◇
PART_5
پسر جوون خیلی جذاب و قد بلند هیکلی و چشم ابرو مشکی با کت شلوار مشکی و عینک افتابی پیاده شد
نه مثل اینکه اینبار نرجس و زلیخا واقعا حق داشتن
عینکشو دراورد که خوشگلیش دو برابر شد
اومد جلو و دست جانان خانوم رو گرفت و بوسه ای روش زد و تو بغلش گرف
_سلام مامان
جانان خانوم هم بغلش کرد و به خودش فشار داد
+سلام عمر من خوش اومدی پسرم الهی دورت بگرده مادر بیا تو پسرم بیا تو هوا سرده دردت به تنم
شما چرا اینجا وایسادین؟ برین تو ببینم زود زود باشین
با صدای جانان خانوم همه بدو بدو رفتن داخل و خودشونم بعد از ما اومدن تو و خانزاده هم برای دست بوسی و جویای حالش شدن و تعریف سفرش پیش کورورش خان رفت
خورشتا و برنج با کباب کوبیده و مرغ شکم پر رو کشیدیم و سفره رو چیدیم
که همه اشون اومدن دور میز و مشغول شدن
_ دستت درد نکنه زینت خانوم خیلی وقت بود مرغای شکم پر محشرتون رو نخورده بودم حرف نداره دست پختتون
اینو خانزاده در حالیکه داشت با ولع غذا میخورد گف
زینت خانوم لبخند مهربونی که اصن به جیغای بفنش و غرغراش نمیومد زد
+نوش جونتون اقا خوشحالم که دوس داشتین
و دیگه تا پایان غذا حرفی بین هیچکس رد و بدل نشد و فقط صدای قاشق چنگالا بود که توی سالن پیچیده بود
بعد از غذا چون من و سپیده دیروز ظرفا رو شسته بودیم و نوبت نارین و دیبا بود کاری نداشتم و خواستم برم تو باغ که جانان خانوم صدام زد
_هعی دختر
رو کردم طرفش و متعجب گفتم:
+بله خانوم با من امری داشتین ؟
_ بیا اینجا
رفتم جلوتر
+بفرمایین خانوم
_اتاق خانزاده بالاس برو بهشون نشون بده
+چشم
بفرمایین خانزاده
بلند شد که جلوتر ازش راه رفتم و اونم دنبالم
_اسمت چیه دختر جون
+اسمم نباته اقا
_اوممم نبات، اسم قشنگیه
ناخوداگاه بابت تعریفش از اسمم ذوق کردم
+ممنون خانزاده
اتاقتون اینجاس اقا
و به در مشکی و سفیدی که رو به رو مون بود اشاره کردم
_مرسی میتونی بری
+چشم
و برگشتم پایین که سپیده دستمو گرف و برد گوشه متبخ پیش بقیه
_وای خوشبحالت نبات از نزدیک دیدیش نه؟؟
گیج به نسترن که اینو گفته بود نگاه کردم
+ها؟ کیو؟
زلیخا جواب داد
_خنگه خانزاده آرمان رو میگه دیگه
+عه اها اره چطور؟
کوثر کنجکاو خودشو کشید سمتم
_باهاش حرف زدی؟ چیزی بهت گفت؟جواب بده نبات مردم از فضولی
به چشای فضول و منتظر اون و بقیه خندیدم و گفتم:
+اره گف
پرسید اسمم چیه و گفت اسم قشنگی داری
نرجس ذوق زده جیغ ارومی کشید:
_ویییییییییییییییی راست میگی یا خداا قلبمممم جدی ازت تعریف کرد؟ توعم میگفتی مثل چشای شما خانزاده
فرزانه هینی کشید و سقلمه ای به نرجس زد
_وای نه بابا اونوقت خیلی بد میشد اگه جانان خانوم میشنید میدونی چیکارش میکرد؟ زنده زنده کبابش نمیکرد خودش خیلی بود
نرجس ترسیده دستشو گذاشت رو دهنش:
_راس میگیا اره خوب شد نگفت
اینبار نازیلا به حرف اومد
_ولی خدایش خیلی خوبه ، دیدین چجوری از ماشین پیاده شد نزدیک بود غش کنم از اون همه جذابیتتتت
_حققققق خیلی خوشتیپ و کراشهه من که اب قند لازم شدم رف
و.......
هر کدوم یه چیزی میگفتن و با ذوق از قد و بالا و قیافه خانزاده تعریف و تمجید میکردن و منو ریحون ( نزدیک ترین دوستم توی عمارت ) هم به غش و ضعف و چرت و پرتاشون میخندیدیم
ولی راستش به نظر منم خیلی جذاب و شیک بود و یه جورایی ازش خوشم اومده بود مخصوصا با اون تیپ و صدای قشنگ و مردونه اش و به همه چی تموم بودن و زیبایش اعتراف میکنم ( نگفتم قراره یه اعتراف بزرگ بکنه 😃😆🤣)
با فکری که کردم یهو سرخ شدم و حس کردم گونه هام گل انداخت سرمو انداختم پایین
ریحون که خوب میدونست دارم به چی فکر میکنم و چی توی ذهن بی حیام میگذره خندون و شیطون سرشو خم کرد و زیر گوشم لب زد:
_ای کلک پس خانزاده دلبرمون چش تو روهم گرفته؟ اوممم البته حقم داریا خوب تیکه ایه اگه بتونی...
با خجالت و شرم لبمو گزیدم و یه دونه کوبیدم تو سرش
+خفه شو ریحون فقط خفه شوووو بیتربیت
خنده ای کرد و با شیطنت ابرویی بالا انداخت :
_اعتراف کن دیگه
+اعتراف به چی؟
با صدای اروم تری گف:
_به اینکه.....
>>>>>>>>°❤️°<<<<<<<<◇
تموممممممم شدددد😉🙈
چطور بود؟ راضی بودین از این پارت طولانی 😊 ؟
امیدوارم ک حسابی پسرمون رو دید زده باشین🤣🤣😆
بچه ها میخواین توی پارت بعدی از همه شخصیتا که تا اینجای رمان یا پارتای بعدی هستن (جانان خانوم ، خان ، پدر نبات و...) عکس بدم؟
لایک و کامنتتون رو ازم دریغ نکنینا قشنگام🥺🫂
فعلا خدافظ داشیا و عاجیا🍫💞