این امیر بگیره پارت ۵۶

_𝐧i̷𝐥𝐢𓍯࣪⊹ _𝐧i̷𝐥𝐢𓍯࣪⊹ _𝐧i̷𝐥𝐢𓍯࣪⊹ · 1403/10/09 16:02 · خواندن 2 دقیقه

ادامه☆

#پارت56
#این‌امیر‌بگیره🦋🌀

سر چرخوندم که دیدم امیر دست به جیب واستاده و نگام میکنه

از ماشین پیاده شدم و درو محکم بستم

+ چته دریا؟ چیشد باز

_ این ماشین لعنتی روشن نمیشه . وای خدا مادرم میکشه منوووو . خیلی دیر کردم امیر

+ مگه بچه ای که مامانت دعوات کنه؟؟ ساعت هنوز ۱۲ نشده ها

_ چه ربطی داره؟؟ مادرم رو ساعت حساسه . وای خدایااا 

+ باشه باشه آروم باش الان یه کاریش میکنم

گوشیشو در آورد و چند قدم ازم فاصله گرفتو مشغول صحبت کردن شد 

کلافه گوشیمو از داخل کیفم در آوردم و به دایان اس دادم:

_ دایان کجایی

+ خونه ام ، معلوم هست تو کجایی؟ شانس اوردی خاله اینا اینجان وگرنه مامان کلتو میکند 

_ وای نزار فقط خاله بره خودمو زود میرسونم بای

گوشیمو داخل کیفم گزاشتمو به امیر چشم دوختم که اومد سمتم

+ نگران نباش زنگ زدم امداد خودرو الان میرسه

_ مرسی

حدود یک رب گزشته بودو هنوز امداد خودرو نیومده بود . کلافه رو به امیر لب زدم:

_ وای کجاست پس ؟ 

+ میرسه الان صب کن یکم . آهان اومد اوناهاش

و به ماشینی که داشت به سمتمون میومد اشاره کرد

مرد چاقی از ماشین پیاده شد و بد از سلام و احوال پرسی با دمو دستگاهایی که داشت میخواست ماشینمو تا خونه بکسل کنه

بد از وصل کردن یه زنجیر آهنی به سپر جلوی ماشین از امیر آدرس خونه رو خواست 

آدرسو گفتمو اونم یاداشت کرد . رو به امیر گفت ‌:
+ اقا من ماشینو میبرم شماهم پشت سرم حرکت کنین

امیر سری تکون دادو به سمتم اومد

‌+ خوب ماشینو که میبره خونتون . توام بیا من میرسونمت

_ نه مرسی اسنپ میگیرم

+ با این سرو وضع؟؟

نگاهی به سرتا پام انداختمو گفتم :

_ مگه چشه؟؟

+ چش نیست گوشه ، درست نیست این وقت شب با این تیپو قیافه تنهایی بری خونه.میرسونمت

و به سمت ماشینش رفت . منم مث جوجه اردک زشت پشتش راه میرفتم

در ماشینو برام باز کردو با دست اشاره کرد که بشینم داخل




بچه ها میگم ک این چنل رمان های صحنه دار میزاره

https://rubika.ir/joinc/DDABABFH0VMDPUPWRQSBIVNAFMOBWVXY

خیلی باحاله

پارت بعد آمارم باید بشه ۸۲۰