بادیگارد زورگو p3🧛🏻♀️
ادامه را از بنده نخواهید🤌🏻🤡
#پارت_3
بادیگارد زورگو 📼🖤➜
•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•
_ خانم صدای من رو میشنوید؟
صداش رو میشنیدم اما توانایی حرف زدن یا باز کردن چشمام رو نداشتم!
_ دخترم اگه صدای من رو میشنوی انگشت اشاره ی دست راستت رو تکون بده!
دوباره سعی کردم چشمام رو باز کنم و خلاص بشم از اون تاریکی اما نتونستم
انگار دوتا وزنه ی سنگین به پلکام وصل کرده بودن وقدرت تکون خوردن ازم گرفته شده بود.
_ خانوم؟ صدای من رو میشنوی؟ میتونی انگشتت رو تکون بدی؟
حتی نمیدونستم خواب بودم یا بیدار واگر انگشتم روتکون بدم کسی متوجهم میشه یانه..
اما به حرف مَردی که باهام حرف میزد گوش دادم و انگشتم رو تکون دادم که با صدایی که هیجان داشت دوباره گفت:
_ آفرین عالیه، حالا سعی کن چشمات رو باز کنی، اشکال نداره اگه سخته دوباره وچندباره تلاش کن و سعی کن با آرامش چشماتو باز کنی باشه؟؟
آفرین حالا تلاش کن ومن منتظر بازشدن چشم هات می مونم.. میدونم که از پسش برمیای
سرم درد میکرد
چندبار تلاش کردم پلک های چسبیده به همم رو ازهم باز کنم وهربار سردردم بیشتر میشد.. انگار یکی داشت با پتک میکوبید به مغزم
اما بالاخره تونستم با درد و به سختی جون کندن پلکام رو از هم باز کردم.
اولش نور چشممو زد مجبورشدم فورا چشمامو ببندم ومچاله کنم
اما باحرف های مردی که کنارم سعی میکرد باآرامش راهنماییم کنه چندبارچشم هامو بازوبسته کردم تاچشمام به نور عادت کنه
•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•●•
📓