1:𓄼blue eyes𓄹 𝐏𝐚𝐫𝐭

Ti Amo Ti Amo Ti Amo · 1403/09/21 20:50 · خواندن 4 دقیقه

رمان جدید...𔓕 

𓄼blue eyes𓄹


لیوان رو روی میز گذاشتم و درحالی که قرار داد هارو میخوندم نیم نگاهی به طرف انداختم سعی می‌کردم اروم باشم استرس اولین قرار ملاقات و قرار کاریم که به پیشنهاد دوستم داخل ی پارتی بود با امضای اون فروکش کرد  

آروم برگه قرارداد هارو برداشتم و از اتاق بیرون اومدم 

نفس عمیقی کشیدم و برگه هارو دوباره دقیق نگاه کردم درسته کامل و دقیق اگه به پدرم و برادرم ثابت کنم میتونم کار کنم و از پس خودم بر بیام لزومی نداشت ازدواج کنم 

 اخرای پارتی بود و نصف شب گذشته بود بوی مشروب همه جارو پر کرده بود لیا* هنوز بیرون نیومده بود از پله ها پایین اومدم استخر پر شده بود دختر پسرای مست خیلی شلوغ بود مطمئن بودم لیا رو پیدا نمی کنم کمربند لباسمو شل کردم تا بتونم نفس بکشم نگاهمو به ساعت مچیم انداختم

M: لعنتی گفتم مست نک.. 

حرفمو نگه داشتم دور و برمو نگاهی انداختم که لیا رو دیدم 

L: ببخشید خانم گراهام..خب بریم.؟ 

نفس عمیقی کشیدم و بهش نگاهی انداختم با دیدن لوکاس* که پشت سرش بدنم یخ کرد 

این اینجا چیکار می کرد.! چیزی به عنوان نامزدی دیگه بین ما نبود بی تفاوت بدون هیچ حرفی نگاهمو ازش گرفتم 

M:بریم 

اولین قدمم رو برداشتم لیا درحالی که جلوی دهنشو گرفته بود اروم خودشو جلوم انداخت 

L: ببخشید زود میام... 

سریع غیب شد 

به سمت خروجی رفتم قدم هام رو تند کردم تا لوکاس منو نبینه از ویلا بیرون اومدم و به سمت ماشین که فاصله زیادی با در ورودی ویلا نداشت رفتم و آروم بهش تکیه دادم 

با مانتو کوتاه و آرایش غلیظی که داشتم و از جمله خلوت بودن اینجا کسی منو ببینه فکر میکنه مثل دخترای خیابونی خرابم و.. 

با ایستادن ماشین مدل بالای مشکلی سرم رو بلند کردم که شیشه ماشین پایین اومد 

صدای سرد و عصبی بلند شد 

A: سوار شو... 

نگاهی به دور و برم انداختم این با من بود.؟ 

M: من.؟ 

A: اره 

داغ کرده بودم پسره ی مست فکر کرده کیه اخم کردم و نگاهمو از ماشینش گرفتم دستمو سمت در ماشین بردم تا بازش کنم 

چنگی به دستم زد و کشیدتم عقب.. 

پاشنه ی کفشم شکست.. تعادلمو از دست دادم و افتادم تو بغلش عطر تنش با بوی الکل یکی شده بود 

A: حالا اینقدر ولگرد شدی که بدون منم پی این کارایی.؟ 

با تعجب سرمو بالا آوردم حالت چشماش بوی بد الکل از جمله اینکه منو با یکی دیگه اشتباه گرفته معلوم بود تا خرخره الکل مصرف کرده 

 ساعد دستام رو توی مچش داشت

M: ولم کن پسره ی هیز ولگرد من اونی نیستم که فکر میکنی 

فشار روی. دستام رو بیشتر کرد و در عقب ماشینشو باز کرد جوری که انگار وزنی ندارم پرت شدم داخل ماشین خیز برداشتم سمت در تا بازش کنم ولی قفلش کرد.. 

سریع پشت فرمون نشست 

صدام رو بالا بردم 

M: کمک..لیااا  

بلند تر از صدای من داد زد 

A: خفه شو.. 

از ترس صدای بمش نفسم بند اومده بود به هر حال حرف زدن و بحث کردن با آدم مست بی فایده بود ولی باید چیکار می کردم... 

M: خواهش میکنم بزار برم من.. 

A: بزارم بری..؟ کاری میکنم خون بالا بیاری تا بفهمی خیانت کردن به من ینی چی اینجا تن فروشی میکردی.؟ داشتی منو بازی می‌دادی.؟ کاری میکنم هوس هرزگی از سرت بیوفته 

 

گیج و در این حال ترسیده داد زدم 

M: چی داری میگی تو اشتباه گرفتی. 

A: خفه شو تا همینجا کاری نکردم خون بالا بیاری. 

ساکت شدم و از شدت ترس می‌لرزیدم 

با ایستادن ماشین نگاهم به خونه ای افتاد که نماش از دور شبیه قصر بود با ریموت در خونه رو باز کرد 

 و ماشین رو برد داخل اشکم در اومده بود عجب اشتباه بزرگی اگه داخل منتظر لیا بودم الان...

 

از ماشین پیاده شد و اومد سمتم و دستمو گرفت... 


3618 کاراکتر.🤗 

یهویی گذاشتم اینو امیدوارم حمایت شه.❤️ 

ژانر: عاشقانه.. میراکلسی.. ازدواج اجباری 🍟 

شرط نداریم اگه حمایت شه ادامه میدم..✨ پارت آزمایشی بود کم دادم بقیه بیشتره.ماچ 😘 

لیا: دوست و همکارشه..  

به امید حمایت ❤️