اومدم با پارت جدید 🌟🔥 ی کامنت مونده بود😐ولی اشکال نداره 😇🔥 بیا ادامه 🥺❤️👈

اومدم با پارت جدید 🌟🔥 

لایک و کامنت فراموش نشه ♥️💬 

بیا پایین 🦋👇 

__________________________________________________

از خونه خارج شدم لوکا با ماشین جلوی خونه ایستاده بود 

سوار ماشین شدم و سلامی زیر لب زمزمه کردم 

 

با ماشین به ی کافی شاپ رفتیم 

لوکا صندلی رو برام عقب کشید نشستم روی صندلی لوکا هم مقابلم نشست 

_ خب بگو چرا گفتی بیایم بیرون 

_حوصلم سر رفته بود 

_ادرین اذیتت نمیکنه 

_چرا باید اینکارو بکنه 

لوکا دو کاپوچینو سفارش داد  داشتیم میگفتیم و میخندیدیم 

که لوکا پیشنهاد داد بریم ی جای دیگه 

مجددا سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم بین راه سوالی برام پیش اومد 

رو به لوکا لب زدم

_ لوکا توکه می‌دونی من ازدواج کردم چرا...

_ عشق که اینجور چیزا سرش نمیشه 

_واقعا دوسم داری 

_تو شک داری؟ 

_نه فقط برام سوال بود 

 

رسیدیم لوکا ماشین رو نگه داشت 

از ماشین پیاده شدیم رو به روی خونشون بودیم 

رو به لوکا لب زدم 

_ببینم خبریه 

_ تولد جولیکا نکنه یادت رفته 

دستمو گذاشتم روی صورتم و لب زدم 

_اره یادم رفت من براش کادو نگرفتم 

 

کنار استین لوکا رو گرفتم 

_ بیا بریم براش کادو بگیرم 

 

دستمو گرفت و ی جعبه کوچولو بهم داد و لب زد 

_اینو بده بهش 

_ ممنون توش چی هست 

_بیا بریم داخل خودت میفهمی 

 

سری تکون دادم و پشت سرش داخل خونه شدم 

 

کل دوستام اونجا بودن هم کلاسی های دبیرستان و... 

 

(بعد جشن)

 

از خونه خارج شدم نفس عمیقی کشیدم 

که صدای لوکا رو پشت سرم شنیدم 

_ میخوای برسونمت 

 

برگشتم سمتش و لب زدم 

_ نه ممنون خودم میرم 

 

لوکا میخواست چیزی بگه که صدای ادرین رو شنیدم 

_ خوش گذشت 

با ترس برگشتم سمتش عصبانی بود خیلی عصبانی 

 

بهم نزدیک شد دستمو گرفت و منو نشوند توی ماشین 

و سرعتشو زیاد کرد 

توی راه سرمو پایین انداخته بودم که لب زد 

_ تو با اون پسر چه نسبتی داری؟ 

 

_هیچی اون..

_ ساکت باش دیدم چطور باهاش حرف میزدی 

سرمو پایین انداختم و چیزی نگفتم که رسیدیم خونه 

 

درو باز کرد و وارد خونه شدیم 

کنار دیوار تکیه دادم حتی لباس هام رو عوض نکرده بودم 

ادرین داخل رفت و بعد چند دقیقه با لباس جدید اومد 

بیرون  

و روی مبل نشست و لب زد

 

_خب بگو ببینم برای چی با لوکا رفتی بیرون چه نسبتی باهاش داری 

 

_ لوکا دوستمه حوصلم سررفته بود باهاش رفتم بیرون 

(با لحن تند بخونید)

 

_تو می‌دونی از لوکا خوشم نمیاد؟ 

_اره میدونم 

_پس چرا باهاش رفتی بیرون 

 

_بخاطر تولد جولیکا 

از روی مبل بلند شد و مقابلم وایساد 

 

_باهاش رابطه نداری؟ 

سرمو بالا آوردم و با تعجب نگاش کردم 

_ چرا باید اینکارو بکنم مگه دیوونم 

 

_ثابت کن 

_میخوای ثابت کنم که رابطه ای درکار نیست؟

_اره 

 

پوزخندی زدم و لب زدم

_چطوز با آزمایش؟ 

 

ی قدم اومد نزدیکم و لب زد

_همینجا 

 

_چی همینجا منظورت چیه ؟؟ 

محکم دستمو گرفت و ادامه داد 

_میخوام ببینم دخترونگیتو ازت گرفته یا نه 

 

با ترس نگاش کردم چقدر در مقابل اون ضعیف بودم 

چقدر مغرور بود 

دستمو کشیدم که باعث شد اونم بهم نزدیک بشه 

و کنار دیوار گیرم بندازه

__________________________________________________

 

۳۸۲۴ کاراکتر ✓ 

 

پارت بعد: منحرفی 

شرط

۳۰❤️__✓__۳۵💬

 

بابای بیبی 💕💕