گوربای من پارت 14😺
ادامهههه
بالاخره قضیه پارتیم تموم شدو باز باید برم مدرسهه
نزدیک 2 ماه از سال گذشته و داریم به امتحانای میان ترم نزدیک میشیم
امروز خداروشکررررر تو راه مدرسه اتفاقی نیفتادو با ارامش تمامم به مدرسه رسیدم
( زر میزنه کل راهو فیلیکس داشته کرم میریخته🤡 )
تا رسیدم به مدرسه ری مث یه بچه گربه از پشت چسبید بهمو بغلم کرد
البته که هیچکی مث یه بچه گربه واقعی نمیشه ( منظورش فیلیکسه )
ریو از خودم جدا کردمو رفتم سر کلاس که دیدم دم در کلاس با چشم های گربه شرک مانندی وایساده و نگام میکنه
گفتم : ریییییی بیا برو بچه جوننن امروز پروژه گروهی دارم باید یکم درس بخونم حداقل بتونم یه جمله بگمم🗿
البته که تا موقعی که زنگ بخوره همونطوری با چشم های گربه ی شرکیش اونجا موند تا خر شرک اومدو بردش ( فیلیکس = خر شرک )🗿
با این قضیه فک کنم منم خود شرکم (•_•)
زنگ که خورد معلم گف بیایم پروژمون رو انجام بدیم و صد البته که من حتی یه خطم بلد نبودم
پس رفتمو صفحه های پاور پوینتو جلو زدمو همه چیو سپردم به لیسا و فیلیکس حیح حیح
موقع پروژه یهو یه عکس از لیسا و الکس اومد رو صفحه منم قبل اینکه معلم ببینه با همون سرعتی که همه تو فیلما بهم میرسن بستمش
که دیدم لیسا با چشمای حرسی نگام میکنه البته منم کم نزاشتمو بهش یه بیلاخ نشون دادم
بعد اینکه پروژه تموم شد لیسا اومدو از لپم گرفتو کشییید
گفتم : ای ایییی لیشا .... نپن ..دلد دالههه ( لیسا نکن درد دارههههه )
که گف : پدسگ حواست کجاس وسط پروژه یهو عکس میاد رو صفحه اونم چه عکسییی
گفتم : به من... چهههه عههه.. برو خداتو سکر.. کن معیم .. ندید ایشششش ( به من چه برو خداتو شکر کن معلم ندید ایش )
لپمو ول کردو گف : یه کار بهت سپردماااااااا
لپمو باد کردمو گفتم : خب میخواستی نسپری 🤷♀️
خواست بزنه جرم بده که زنگ خورد و من با سرعت به سوی حیاط فرار کردم
+ : واییی فیلیکسو یادم رف خواستم برگردم که ری اومد سمتمو از دستم کشیدو بردم یه جایی که کسی نبود
گفتم : رییی چی شده ؟؟!!!؟
گف : یدیقه بیااااا کارت دارم
شونمو بالا انداختمو گفتم : باش
وقتی بالاخره وایساد دستمو ول کردو با خجالت گف : مایا چنوقته میخواستم یچیزی بهت بگم
گفتم : بگو
سرشو انداخ پایینو گف : من دوست دارممم >_<
بهش نگا کردمو گفتم : ری ببخشید ولی.... من فیلیکسو دوس دارم
خیلی خوشحالم که همچین حسی بهم داری برا منی که کل زندگیم یه نفرم روم کراش نزده مث این میمونه که بهم تیتاب دادن
ری خندیدو گف : میدونستم جوابت اینه فقط دلم میخواس بهت بگم که بعدا حسرتش به دلم نمونه
گفتم : ایشکال نداله باباااا هنوزم میتونیم باهم دوس باشیممم
گف : ریلیییی ؟؟؟؟
گفتم : البته کههه اره
گف : میگماااا امروز این البته افتاده دهنتا از صب هی صد البته ... البته که ... البته منم ... البته ....البته کههه
گفتم : حیح حیح دیه ببخشید دیهههه
گف : باشه باشه بابا باشه خوشحال شدم گفتی میتونیم باهم دوست بمونیم (*/ω\*)
ازش خدافظی کردمو رفتم سر کلاس پیش فیلیکس که بهم گف مایااا جاننننننننن چرا این زنگو نبودیییی
نمیخواستم درمورد اعتراف ری بهش چیزی بگم پس بهش گفتم : یاه یاه یاه تورو سنننه
که گف : هعبببب باشه نگو و غمگین سرشو انداخ پایینو خودشو زد به مظلومیت
تا خواستم نگا کنم ببینم چیش شده قلقکم دادو تا موقعی که زنگ بخوره ولم نکرد
بعد چندتا زنگ مزخرف دیه برگشتیم خونه و غذا خوردیم و البته کههه فیلیکس غذای گربه خورد حیح حیح بدبخ ( بازم این گف البته که 🗿)
بخش اضافی :
داشتم ریاضی حل میکردم که یهو فیلیکس گف : میگم فک کنم اکس ریاضی x چون گیر داده بهش ولشم نمیکنه
( مغز من : دریمه ... دریمهه )
براش یه دست زدمو گفتم : دیقننن یه کلاممم از مادر عروسس👏👏
که یهو مامانم درو باز کردو گف با کی حرف میزدی عزیزم منم سریع گفتم: هیچکی مامان صدای اهنگم بود!!!
تامامممم
خببب چون پارت بعد پارت اخره شرط این پارت : 50 کامه ( غر نزنید که اگ فقط پنج نفر گنج تا کامشونو بدن با کام های من میرسه )
هعبببب این رمانم دارههه تموم میشه رمان بعدیم احتمالا یا لز باشه یا گی
لیلیلیلیللی!!!☆*: .。. o(≧▽≦)o .。.:*☆