آغوش داغ💥💨f2 p4

Pania Pania Pania · 1403/08/24 12:52 · خواندن 1 دقیقه

دفعه بعدی ۵ پارت میدماااا:) ببخشید دیر شدااا

به سمت تخت رفتم و گوشیمو در اوردم . به لیلا پیام دادم : _ حله یه مهمونم میارم. پروازو اوکی کن.

که طولی نکشید جواب داد : × باشه عزیزم 

گوشیمو خاموش کردم و به سمت دستشویی رفتم و درشو باز کردم 

صورتش پره اشک شده بود. تحمل نداشتم اینجوری ببینمش ولی راهی نبود اگه عاشقم نبود عاشقش میکنم !

_ پاشو سریع.      که زیر لب چیزی گفت _ چیزی گفتی ؟ 

+ گمشو فقط.     _ کی میخوای متوجه شی من عاشقتم هان وو؟     + من با تو نمیام عوضی 

_ ببخشید. ولی مجبوری عزیزم حالا زود برو چمدونم جمع کن !          خواست بره که دستشو گرفتم و بغلش کردم .

_ هان وو جیکت در نمیاد و عادی رفتار میکنی وگرنه ممکنه عصبی بشم و بلایی سر تو و مامانت بیارم عزیزدلم پس اذیت نکن ؛ بجنب 

فردا صبح : 

به سمت اتاقش رفتم تا ببینم همچی مرتبه یا نه ؟ 

که نبود... یعنی چی اخه؟ من همه جا رو قفل کردم پنجره ش هم که بلنده به تنهایی نمیتونه بپره گوشی هم که نداشته به کسی بگه . دوستی هم نداره چطور ممکنه اخههه دیوونه شدم از رست این دختر 

_ خاله هان وو کجاست؟ = چطور عزیزم نمیدونم 

_ اها فکر کنم رفته دوری بزنه میرم دنبالش .

که با صحنه ای مواجه شدم