رمان In the frenzy of love
PART ⁷
خببببببب بعد سالها اومدم با پارت جدیددد🤞🤤
میشه داری میری لایکم بمالی بعد بری؟🤡
از تو چیزی کم نمیشه اما من خوشحال میشم :)🙂
پارت ششم :
گفتم : "وایستا وایستا اگه چیزی میخوای بگی پیام بده ."
گوشی رو قطع کردم و فورا رفتم توی پیامام .
صفحه چت ارمان رو باز کردم و منتظر موندم تا پیام بده .
خواستم چیزی بگم که پیامی واسم فرستاد .
بلاخره این بشر زد حرفشو .
تند تند و از روی بیخیالی میخوندم که رسیدم به کلمه (قرار)
تعجب کردم . برگشتم عقب و کلشو با دقت خوندم .
"هانیه ... خب من از اینکه فعلا نمیتونی باهام وقت بگذرونی خبر دارم ، اما خب منم دل دارم دیگه ...
دلم واست تنگ شده ! دلم میخواد دوباره همو ببینیم ... میشه دوباره قرار بذاریم؟ اگه اره که خب زودتر بگو . میخوام ببینمت عزیزم ."
داشتم با خودم کلنجار میرفتم که قبول کنم یا نه که دوباره گفت :"منتظرم بگو دیگه"
نوشتم"دارم فکر میکنم صبر کننن"
از یک طرف اینکه اگه کیان یا حتی خانواده ام منو با ارمان ببینن غوغا میشه و از یک طرف خودم دل تو دلم نبود که ببینمش .
انتخاب سختیه ...
تصمیممو گرفتم .
واسش نوشتم "ولی زود باید برگردیم ها . بیننمون شر میشه ."
یکم طول کشید که بعد گفت "ای ولللل"
و بعد چند تا استیکر(💃و😍)فرستاد .
گفتم "حالا من چطوری از اینجا فرار کنم؟؟ راه دررو نداره که !"
"خب ... میتونیم ... نمیدونم صبر کن فکر کنم ..."
"بگو دیگه"
"اهان فهمیدم !"
پرسیدم"خب چیه؟"
"میتونیم که من ماشینو بیارم همون دور و برا دور تر از خونشون ، تو هم یه بهونه ای بیار بیا بیرون از خونه ."
اخه این بشر چققدد ساده و احمقههه . فقط میگی اینو نمیدونستم خودم .
گفتم"وااای خدا تو چققد باهوشییی ! خب احمق جون اینو که خودم میدونستم ، اینکه چه بهونه ای بیارمو بگو اسکل جون"
"خب حالا چرا عصبانی میشی ! باشه ."
گفتم"من میگم صبر کنم تا کیان بیاد دنبالم ، وقتی رفتیم خونه خودم یه بهونه ای میارم ، میام ."
"وااای !!! من که دیگه نمیتونم صبر کنم ...🤕"
"خب تو که اینهمه صبر کردی ، اینم بالاش ."
"باش" (اینو ارمان گفت)
از صفحه چتش اومدم بیرون و دوباره دراز کشیدم رو تخت .
اخه من چرا باید اینهمه زجر بکشم؟
چرا من؟
چرا فقط من باید از بچگی تنها و بدون پدر بزرگ بشم و حالا هم باید دور کسیو که دوست دارم خط بکشم و فقط واسه پول با یه احمق زندگی کنم؟
چه زندگی ...
اما من مطمئنم یه روزی از این زندگی پر رنج جدا میشم و به کسایی که دوسشون دارم میرسم ...
یه روزی ...
یه روزی میرسه که در کنار کسایی که دوسشون دارم زندگی میکنم و بعد وقتی از این خاطره ها یادم بیاد با اونا به این سختیا میخندم ....
....................................................................................
《3000 کاراکتر》
آنچه خواهید خواند :
- زود حاضر شو که قبلش باید یه جایی هم بریم .
- اخه کجا دارم که باهاش برم؟
- هههههییییینننننننن
خب شیطونا دیگه تموم شد .
چطور بود؟
بعد اینهمه مدت😂
بنظرتون میخوان کجا برن؟؟😈
برای پارت هیجانی بعد :
30 لایک
25 کامنت .
اگه دوست داشتی لطفا کامنت بذار و لایک کن .
تو که خوندیش پس یه حمایتم نشه؟ 🥲🎀
(راستی من اکثرا اخر هفته ها پست میذارم ، بخاطر مدرسه ها🤕🤏)
بای کیوتی💝