آغوش داغ 💥💨f2 p3

Pania Pania Pania · 1403/07/26 16:06 · خواندن 1 دقیقه

سلام سلاممم سوپرایزززز

Start

_هان ووو یادته بهم اعتراف کردیم همو دوست داریم؟ حالا وقتشه بهم برسیم. هیچ وقت دیگه خانواده م مانع نمیشن همچی درست میشه

+ همچی برای تو درست میشه جین نه من. من نمیخوام بیام انگلیس دلم برای اینجا تنگ میشه بفهم اینو

_ به چه قیمتی؟ هان؟ بهشتت اینجا هوا بخوره ؟ دختری به این خوشگلی تو یه روستای الکی تلف بشه؟!

+ ببخشید اقای پولدار . این روستای الکی که میگی زندگیه منه . تو فقط به پولت اهمیت میدی نه چیز دیگه ای . من اشتباه کردم عاشقت نیستم .

با تک‌تک حرفاش همچی برام تیره تر میشد و به حد بالایی از عصبانیت رسیده بودم . همین الان میخواستم هان وو رو خفه کنم حیف نمیشد حیف دوسش‌ داشتم حیف ضعف دارم نسبت بهش ... اه تو این شانس..

با عصبانیت جلو رفتم با هر قدمم به جلو اون یک قدم عقب تر میرفت .

+ م.. م..مم..ن من مت..اسسفمم 

_تاسفت باشه برای خودت دختره ی هرزه

با عصبانیت یه سیلی خوابوندم و هلش دادم به سمت دستشویی تو اتاق و درو از روش بستم.

به سمت بیرون رفتم.

_ خاله  هان وو قبول کرد پس فردا پرواز داریم.

= باشه عزیزم

_________________

ببخشید کمه پارت اولهههه بعد ۴ ماه

۳۰ کامنت پلیزززز:)

دوستون دارم بای بای🙃