پس از دیدار با تو (AFTER MEETING YOU (PART 4-5 +خبر
بریم ادامه
اسم | رنگ مو | رنگ چشم | قد | سن | شخصیت | |
الیزا استارک | قهوه ای | مشکی | 165 | 16 | دختر عمو تینا-بیخیال | |
آریل فورجر | قرمز | آبی | 166 | 16 | آروم | |
جِین واتسون | مشکی | سیاه | 164 | 16 | دوست صمیمی الیزا | |
پیتر پارکر | بلوند | ابی | 178 | 16 | شیطون خندون بانمک | |
مری واتسون | مشکی | سیاه | 163 | 16 | فوضول | |
النور استارک | قهوه ای | سیاه | 8 | دختر عمو
|
PART(4)
*در رو براش باز کردم و اومد داخل
داشت گریه میکرد اومد سمتم و اشک ریزان لب زد:
چطور تونستی به من،به بهترین دوستت نگی
امروز جانی پدرت رو توی دفتر دیده که داشته کارای انتقالیت رو انجام میداده.چرا به من نگفتی که میخوای بریییی؟
تینا:میخواستم موقع رفتن بهت بگم، فردا صبح
ماریا:چراااا چرا اینقدر دیر،من ناسلامتی دوست صمیمیتم اینه جوابم
تینا:ببخشید که بهت نگفتم.بیا بغلم.
*ماری داشت همچنان گریه میکرد فکر نمیکردم اینقدر براش مهم باشم.
تینا:دیگه گریه نکن باشه گریه نکن
ماریا:تو دوست هات توی مدرسه قبلیت یادته؟نه یادت نیست،من رو هم فراموش میکنی درست مثل بقیه؛اما من فراموشت نمیکنم چون تو کسی بودی که نجاتم دادی،گفتی لازم نیست اینقدر به زندیگیم سخت بگیرم،یادم دادی شاد باشم،از حقم دفاع کنم، یادم دادی دوست پیدا کنم.من نمیخوام این ها رو از دست بدم.
تینا:مطمئن باش فراموشت نمیکنم.بیا بشین.
*با ماری حرف میزدم و دلداریش میدادم سعی میکردم بخندم اما حرف دلم این نبود شاید اون فکر میکرد که من نجاتش دادم ولی درواقع اون به من کمک کرد که جایی که برام غریب بود رو آشنا ببینم،این چیزی بود که هیچ وقت نتونستم بهش بگم.
صبح روز بعد
*همه چیز حاضر بود و ساعت5 پرواز داشتیم به فرودگاه رفتیم،ماریا هم اومد همو بغل کردیم و با هم خدا حافظی کردیم.
تینا:دلم برات خیلی تنگ میشه
ماریا:منم همینطور
تینا:از طرف من با همه بچه ها خداحافظی کن.
ماریا:حتما خداحافظ
تینا:خدانگهدار
*هواپیما بلند شد و بعد از یک ساعت رسیدیم.دیدم که لیزی و الن هم اومدن باورم نمیشد اون هم اومده...
PART(5)
*باورم نمیشد اون هم اومده بود دوییدم سمتش و پریدم بغلش
تینا:با چه جرعتی اومدی اینجا؟
تونی:تو با چه جرعتی پریدی بغلم؟
*لبخند ریزی از روی خجالت زدم
الیزا:هِی من مقدم ترماااا
تینا:بیا بغلم آآآآآآآاسلام الِن،حالت چطوره؟
الِنور:سلام تینا.حالم با دیدن تو خیلی خوب شد.
تینا:آآآآآا عزیزم
*بعد از بغل و روبوسی رفتیم خونه عموم،وسایلم هم رسیده بود.رفتیم بالا و اتاق رو نگاه کردم و رو کردم به مادرم و گفتم:
جای بدی نیستا!
مامان:ما که پیشنهاد بد نمیدیم.بیا بهت کمک میکنم وسایلتو بچینی.
*با کمک مامانم و لیزی و الن وسابل رو چیدیم و همه جا رو تمیز کردیم.من و لیزی از خستگی افتادیم رو مبل،داشتیم با هم گپ میزدیم که لیزی گفت:
میدونی تینا اینجا مال یه پسر نوجوونه که البته اون هم کلاسی جدیدته
تینا:واقعا؟؟؟
لیزی:آره.بعضی وقت ها میومد اینجا اما چند وقته که دیگه نمیاد.
تینا:چرا؟
لیزی:نمیدونم اخه اون پسر ارومیه و خیلی سرده،نسبت به بقیه هم بی تفاوته،از حق نگذریم خیلی جذابه همه دخترا دنبالشن ولی به هیچ کس پا نمیده،بچه ها میگن حتما دوست دختری داره که خیلی خوشگله که به هیچ کس محل نمیده ولی کی حاضره با همچین آدم سر کنه و البته خیلی هم باهوشه فکر کنم از همین الانم رقیب پیدا کردی،خلاصه نمونه کامل تامی شلبی هه(شخصیت اصلی سریال پیکی بلایندرز)
*من رابطه ام با آدم های درون گرا و گوشه گیر خوبه، معمولا میتونم اونها رو تغییر بدم اما اگر حرف های لیزی درست باشه اون بیشتر از گوشه گیر بودن بی تفاوت و سرده،من رابطه ام با ادمای خود خواه خوب نیس تازه دعوامون هم میشه چه برسه به دوست شدن.
*داشتم به این چیزا فکر میکرد و درس هایی که فردا داشتم رو مرور میکردم و وسایلم رو اماده میکردم که دیدم دیر وقته و خوابیدم.
*فردا صبح ساعت 6 بیدار شدم و چون چیزی نداشتم رفتم پایین و لیزی رو بیدار کردم تا صبحونه بخوریم بعد از ما پدر و مادرامون هم اومدن،کیفم رو برداشتم که بریم،در همون لحظه عمو ادوارد بهمون گفت که :
امشب خونه عمو جانی برای شام دعوتیم.(عمو پدرم)
* من هم خوشحال شدم چون میتونستم تونی رو یک دل سیر ببینم اونم بعد از دو ماه
توی را با لیزی صحبت میکردم که یادم افتاد :
لیزی من که لباس مناسبی برای مهمونی ندارم.
لیزی:نگران اون نباش بعد از مدرسه میریم خرید.
*بعد از 5 مین رسیدیم. مدرسه قشنگی بود مخصوصاً گلبرگ های شکوفه های درخت های گیلاس که همراه با باد میرقصیدن، به منظره یک دست و سورمه ای دانش آموز ها زندگی میبخشید.
*وارد ساختمون شدیم و لیزی من رو به سمت کلاس راهنمایی کرد.
لیزی:بیا از این طرف.اینجاست بیا داخل.
*من هم ساکت بودم و اطراف رو برسی میکردم که یکی از دخترا اومد سمتمون
مری:سلام الیزا این کیه؟
لیزی:دختر عمومه، تینا.تینا این مریه
تینا:سلام
لیزی:خب بیا با بقیه آشنا شو اون جین هه خواهر دو قلو مری،اون یکی هم آیریل هه و اون هم پیتر................
تینا:دو تا سوال دارم یک این که چرا توی این کلاس یک پسر هست و اونی که میگفتی قبلا اتاق من مال اون بوده کجاست؟
لیزی:خب......
پایان
----------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
خب اینم از پارت 4 و 5 چون طولانی بود شرط میزارم
7 کامنت و 5 لایک
و خبر:از اونجایی که مدارس قراره شروع بشه،من سرم شلوغ میشه و به احتمال زیاد فقط میتونم آخر هفته هت براتون پارت بذارم اگر لایک ها و کامنت ها
بیشتر از شرط باشه بیشتر میذارم.
دو کامن و یک لایک برابر با دو خط اضافی
لطفاً حمایت کنید تا انگیزم بیشتر بشه.لطفا از 5 تا کامنتتون استفاده کنید