رمان گوربای من پارت 5😺

sarina :) sarina :) sarina :) · 1403/06/25 15:23 · خواندن 3 دقیقه

ادامهه

رسیدیم مدرسه من رفتم سر کلاسو از فیلیکس خداحافظی کردم هعیی کاش نیوفته تو کلاس ما اصن حوصله مسخره بازیاشو ندارممم

(نکته :برای پایه دوازدهم کلن دو تا کلاس هست )

وارد کلاس شدم لیسا رو دیدم  وایییی مث همیشه همه پسرا به پر و پاش پیچیده بودن

بهش دست تکون دادم و سلام کردم یهو از بین همه پسرا پاشد و اومد سمتم و بقلم کرد واییی اخه این بشر چقد میتونه کیو.....( یعنی اینکه وسط حرفش موند )

بله خانوم لیسا خانوم یکی زد تو گوشم 

گفتم : چته وحشی چرا یهو بعد بغل سیلی میزنییی

گف : حقت بود تو کل تابستون  یه بارم بهم زنگ نزدی پدسگگگگ یا یه دلیل قانع کننده میاری یااااا ....

امممم خب راس میگه ولی خب اخه من چطوری الان به این توضیح بدم که یه گربه از کوچه برداشتم اوردم خونه بعد یهو دیدم گربه نماعه

گفتم : اممم خب لیسا جان چیزه .... اهاننن داشتم درس میخوندم واسه مدرسه اماده شم

گف : تو گفتی منم باور کردم یه پس گردنی بهم زدو ادامه داد در هر صورت دلم واست تنگ شده بود اسکل جونممممم 

یهو معلم اومد سر کلاسو همه با سرعت نور سر جاهاشون برگشتن 

لیسا ام رف سر جاش نشست 

(لیسا پیش اونیکی دوستش میشینه و مایا تنها میشینه😢 )

معلم با دست زد به میزو گف ساکتتت یه دانش اموز انتقالی داریم  .... فیلیکس بیا تو 

+: نه نه نه حتما یه فیلیکس دیگسسسس اییی تف اینکه خودشه یعنی من اصن شانس ندارمممم🗿

فیلیکس اومد تو و گف : سلام من فیلیکسم امیدوارم بتونیم با هم کنار بیایم😊

پچ پچا شروع شد البته فیلیکس ازوناش نبود که استرس بگیره 

بعد ازینکه همه پچ پچا تموم شد بچها براش دست زدنو معلم به صندلی خالی کنار من اشاره کردو گف صندلی کنار مایا خالیه اونجا بشین 

فیلیکسم اومد کنارم نشست 

تا اخر زنگ با هم حرف نزدیم تا انکه زنگ تفریح شد  خواستم پاشم برم که فیلیکس ازدستم گرفتو گف : خانوم خانوما کجا  باهات حرف دارم 

وقتی همه بچها رفتن بهش گفتم حرفت چیهههه که نزاشتی بخاطرش زنگ تفریح برمممم؟!!

بایه لحن خیلی کیوت گف : اخه من نمیتونم برم زیر افتاب  تبدیل به گربه میشممم تلوخدااا نرووو

گفتم : اونوقت این به من چه ربطی دارههه 😑

گف : اخه دلت میاد منو تنها بزاری 

گفتم : عهههه خبب برو واسه خودت دوس پیدا کننن 

گف : نوچ نوچ نوچ مث اینکه یادت رته تنها کسی که میدونه گربه نمام تویی 

گفتم : خب برو به یکی دیگ ام بگوو

گف : نمیشه که عقل کل پشماشون میریزه تو سه ماه طول کشید عادت کنییی و اینکه یادت نره هنوز بهم مدیونی 

گفتم : هعیییی اوک چه میشهه کرد خب بیا حداقل یکم باهم حرف بزنیم اصن تو این سه ماه هیچی درموردت نفهمیدم 

گف : اوک ولی به یه شرطی جرعت حقیقت بازی کنیم 

گفتم :باش

تاماممممم  

بچها ازین پارت به بعد شرط داره چون نسبت به پارت اول خیلیییی حمایتا کم شده میزنه چهل تا کام ولی چون همه کاماتون رو جواب میدم نصفش کامنت های خودمههههه لایکا هم که دیگ هیچییی

شرط پارت بعد 22 لایک و کامنت ( بدون کام های خودم)