🤤 هوسی که تبدیل به عشق شد ❤️ 𝔭คℝ𝔱⁷
سلامممم به همه ببخشید بابت تاخیر الان عین چی سرما خوردمممم آخه چراااااا عرررررر 🤧🤧🥴😮💨
مرینت" چشمامو آروم باز کردم به دور ورم نگاه کردم توی یه اتاق بزرگ روی یه تخت دو نفره بودم تم اتاق مشکی و قرمز بود سرم بدجور درد میکرد از جام بلند شدم که سرم گیچ رفت میخواستم دوباره بلند شم که در باز شد یه دختر اومد توی اتاق با لبخند و چشمان اشکی بهم خیره شد آروم آروم اومد نزدیک منو محکم گرفت توی آغوش خود واقعا جا خوردم آخ این دیگه کی بود ازم جدا شد شروع کرد به بوسیدن صورتم منو نشوند روی تخت خودشم نشست ...
زویی: دست آدرین به مرینت رو شده بود خود آدرین بهم گفت منم خوشحال شدم الان وقتش بود که به مرینت بگم من خواهر شم داشتم راننده گی میکردم که فکر کم یکی رو زدم با ماشین سری پياده شدم با دیدن مرینت که از سرش خون میومد قلبم وایستاد وای خواهر خودمو زیر گرفتم سری بلندش کردم آوردمش خونه خودم دیگه نمی زارم بره پیش اون زنیکه هزره بعد یه هفته به هوش اومد میتونستم از چشماش بخونم که کلی سوال داره شروع کردم به تعریف کردن منو مرینت از پدر یکی بودیم ولی مادرامون جدا بود همه چیزو بهش گفتم اول نمی خواست قبول کنه ولی قبول کرد ولی گفت ...
مرینت: باورم نمی شد خواهر خودمو دیده باشم روحمم خبر نداشت که یه خواهر دارم قبول کردم ولی یه شرط گذاشتم اونم این که خودمم کار کنم اونم قبول کرد که کنارش بمونم و کار کنم بعد یه هفته حالم خوب شده بود توی یه کافه کار میکردم پیش خدمت بودم از کارم هم رازی بودم صاحب کافه یه زن خیلی مهربون بود .....
ادرین: دلم بد جور گرفته بود به نزدیگ ترین کافه رفتم روی صندلی نشستم یه قهوه با کیک سفارش دادم نمی دونم چم شده بود چرا ایجوری شدم ....
مرینت: یه مشتری اومد سفارششو آماده کردم رفتم سمت میزش ....
آدر ین: سفارشو آوردن به یه لحظه سرمو بلند کردم با دیدن مرینت خشکم زد ...
مرینت: سرمو بلند کردم میخواستم چیزی بگم که با دیدن آدرین سینی توی دستم افتاد زمین باورم نمی شد سری سینیرو برداشتم یاد حرف زویی افتادم اگر ادرینو دیدم ازش دور بمونم اون بازم میتونه گولم بزنه بازم غرورمو بشکنه ولی دیگه بسه.....
سری لباسامو عوض کردم از کافه زدم بیرون چون صاحب کافه دوست زویی بود پس اشکالی نداشت داشتم تن تن راه میرفتم به یه لحظه برگشتم دیدم که آدرین دنبالمه ترسیدم دیگه شروع کردم به دویدن آنقدر دویدم که نفسم بالا نمیومد میخواستم برم که دستم کشیده شد به دیوار کوبونده شدم با بهت نگاش کردم چه رویی هم داره ...
ادرین: مرینت سری خودشو جمع جور کرد رفت وقتی که برگشت لباس دیگه تنش بود از کافه زد بیرون منم رفتم دنبالش اونم متوجه شد شروع کرد به دویدن منم دویدم فکر کنم نفسش گرفت وایستاد منم بهش رسیدم از بازوش گرفتم کوبوندمش توی دیوار بهش نگاه کردم الان میفهمیدم که چقد دلم براش تنگ شده بود برای چشماش ، بوی موهاش ، بوی بدنش ، مزه لباش ، دلم بدجور هوس لباشو کرد منم کنترول خودمو از دست داده بودم الان عاشقشم دوسش دارم میخوامش میخوام مال خودم باشه .....
مرینت: آدرین همه اجزای صورتمو از نظر گذروند ولی نگاش روی لبام ثابت موند سرشو نزدیک کرد کمرمو محکم گرفت لباشو گذاشت روی لبام با یه دست کمرمو گرفته بود و یه دست دیگه شم داشت کم کم میرفت سمت ش.و.ر.ت.م که .......
کاتتتتتتت تموممم شدددد
هااا هاا هاااا کرم ریختممم😂🤦♀️😁
آدرین عاشق مرینت شدهههه
مرینتم از آدرین متنفرههههه
از این بهتر نمی شههههههه
شرط برای پارت بعدی
55 کامنت
30 لایک
بوس به همه تون
بایییی