تصورات واقعی P26

Shadi Shadi Shadi · 1403/06/22 20:54 · خواندن 2 دقیقه

بچه ها پارته آخره......... 🥺🥺🥺 

 

 

از بیمارستان که مرخص شدم مهدا رو بهم ندادن . بعد از ۵ ماه خیلی دلم براش تنگ شده بود 😢💔 دلم میخواست یک بارم که شده بغلش کنم 💔💔 دکترا میگن فیبروزکیستیک داره...... گفتن احتمال اینکه دووم بیاره کمه ولی با دستگاه نفس می‌کشه . امروز گذاشته بودن به دیدنش برم . 

: سلام ببخشید بخش کودکان............

پرستار راهنماییم کرد به سمت اتاق مهدا . در رو که باز کردم دیدم یه دختره خوشگل و ناز توی دستگاه خوابیده و خیلی خیلی لاغر و شکننده است . وقتی گذاشتن بغلش کنم گریه ام گرفته بود 😭😭 بلاخره بعد از ۵ ماه......... مهدا رو توی بغلم گرفتم . احساس میکردم الان استخواناش می شکنه . خیلی لاغر و استخوانی بود . بهش غذا و شیر مخصوص میدادن و با دستگاه نفس می کشید . 

م : انتظار برای این دختره خوشگل آخر سر این شد . از حد عادی خیلی لاغر تره !! جلوی خودم رو گرفتم که گریه نکنم.........

: گریه کن !! اشکالی نداره..............

پرید توی بغلم و اشک ریخت . محکم بغلم کرده بود و اشک هاش شونه ام رو خیس کرده بود . 

م : برای بچه ی بعدی مون عجله نداشته باشیم 🥺😢💔

: فک نکنم..........

             _______________________________

: مهدا آماده شو بریم دکتر . 

م ه : باشه مامان . میگم که زنده موندن خیلی سخته ؟! دکترا گفتن اگه بتونم تا ۱۸ سالگی دووم بیارم تا پیوند بزنن خیلی خوب میشه . 

: معلومه که میتونی !! الان ۱۴ سالته ۴ سال دیگه........ نورا مامان حواست باشه . خب ؟؟ 

ن : باشه مامان . میگم که آبجی.........

م ه : بله ؟؟ 

ن : این دستگاهه چیه ؟؟ چطوری باهاش نفس میکشی ؟ مامان میگه اگه برش داری نمی تونی نفس بکشی . راست میگه ؟! 

م ه : آره راست میگه . 

مهدا به سرعت کیک رو توی دهنش گذاشت و دوید . 

م ه : اوهههههه.....اهههه

: چیشد ؟؟ پرید تو گلوت ؟؟ مواظب باش ! 

دیدم صورتش داره قرمز و قرمز تر میشه . صورته قرمزش کبود شد و نفسش بالا نیومد . با استفاده از کمک های اولیه کیک رو از دهنش درآوردم ولی هر چقدر تلاش کردم نفسش بر نگشت . به آمبولانس زنگ‌ زدم 

: زود خودتون رو برسونید یک بیماره فیبروزکیستیک خفه شده !!! 

تا آمبولانس رسید مهدا تموم کرده بود...............

 

خیلی بد تموم شد ؟؟؟ لایک و کامنت 🥺😢💔💔💔